گنجور

 
سعدی

اول دفتر به نام ایزد دانا

صانع پروردگار حی توانا

اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم

صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از در بخشندگی و بنده‌نوازی

مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

قسمت خود می‌خورند مُنعِم و درویش

روزی خود می‌برند پشّه و عَنقا

حاجت موری به علم غیب بداند

در بن چاهی به زیر صخرهٔ صَمّا

جانور از نطفه می‌کند، شکر از نی

برگِ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا

شربت نوش آفرید از مگس نحل

نخل تناور کند ز دانهٔ خرما

از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق

از همه عالم نهان و بر همه پیدا

پرتو نور سرادقات جلالش

از عظمت، ماورای فکرت دانا

خود نه زبان در دهان عارف مدهوش

حمد و ثنا می‌کند که موی بر اعضا

هر که نداند سپاس نعمت امروز

حیف خورد بر نصیب رحمت فردا

بار خدایا مهیمنی و مدبر

وز همه عیبی مقدسی و مبرا

ما نتوانیم حق حمد تو گفتن

با همه کروبیان عالم بالا

سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت

ور نه کمال تو، وهم کی رسد آنجا؟