گنجور

حاشیه‌ها

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:

غزل ۱۰۶ 

شادی به روزگار گدایان کوی دوست 

 بر خاک ره نشسته به امّید روی دوست

معنی بیت اول 

۱ _ چه روزگار خوشی دارند ، طالبان معشوق که به امید دیدن روی دوست بر خاک راه نشسته اند . [ گدایان کوی دوست = طالبان و نیازمندان معشوق ]

گفتم به گوشه ای بنِشینم ، ولی دلم 

 ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ با خود می اندیشم که انزوا اختیار کنم و به گوشه ای روم ، امّا دل از اینکه خاطرم به سوی دوست کشیده می شود ، آرام نمی گیرد . [ خاطر = فکر و اندیشه ، دل / نشستن دل = کنایه از آزام و قرار یافتن دل ]

صبرم ز روی دوست میسّر نمی شود 

 دانی طریق چیست ؟ تحمّل ز خوی دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ صبر از روی دوست برایم ممکن نیست . می دانی چاره این کار چیست ؟ اینکه تندخویی دوست را تحمّل کنم .

ناچار هر که دل به غم روی دوست داد 

 کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ ناگزیر هر کس که غم روی دوست را پذیرفت و بدآن دل داد ، کارش مثل گیسوان دوست پریشان و آشفته می گردد . [ به هم برآمدن کار = آشفته و پریشان شدن کار / دل به چیزی دادن = عاشق و شیفته چیزی شدن ]

خاطر به باغ می رودم روز نوبهار 

 تا با درخت گل بنِشینم به بوی دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ در بهاران ذهنم به سوی باغ کشیده می شود تا در آنجا به آرزوی نشستن با دوست با درخت گُل همنشین گردم .

_ بهار = شکوفه های تازه و نورُسته ، گل درخت نارنج و نوعی گل گاوچشم و اقحوان اصغر است ، بستان افروز که آن را تاج خروس گویند که گلی است سرخ رنگ و به عنوان گل زینتی نیز در باغ ها کاشته می شود ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) .

فردا که خاک مرده به حَشر ، آدمی کنند 

ای باد ، خاک من مَطَلب جز به کوی دوست

معنی بیت ششم

ای باد ، فردا که در روز قیامت اجزای خاک مردگان را گِرد می کنند تا از آن آدمی به وجود آورند ، خاک مرا فقط از سر کوی دوست بخواه . ( خاک من فقط در کوی دوست یافت می شود . ) [ حشر = روز قیامت و رستاخیز / کردن = آفریدن ]

سعدی چراغ می نکُند در شب فراق 

 ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ سعدی در شب هایی که در فراق به سر می برد ، چراغ روشن نمی کند ، زیرا بیم آن دارد که در پرتو روشنایی چراغ ، چشمش به چهرۀ کسی جز دوست بیفتد . [ چراغ می نکُند = چراغ را روشن نمی کند ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:

غزل ۱۰۵ 

وزن : مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات 

آب حیات من است خاک سر کوی دوست 

 گر دو جهان خرّمی است ، ما و غم روی دوست

معنی بیت اول 

۱ _ خاک رهگذر دوست برای من در حکم آب حیات است و من بدان زنده ام ، اگر مرا در جهان بی غم و شادی دوست مخیّر نمایند ، غم دوست را برمی گزینم .

_ آب حیات = آب حیوان ، آب زندگی ، آب خضر ، در غزلیان سعدی همۀ این ترکیبات بکار رفته است . به عقیدۀ قدما آبی بوده است در ظلمات که در انتهای دنیای مسکون جای دارد و هر کس از آن چشمه بنوشد عمر جاودانی خواهد یافت .

در اساطیر آمده است که ذوالقرنین که بنابر باوری قدیمی همان اسکندر مقدونی است . برای یافتن آن چشمه به ظلمات رفت . امّا نتوانست بدان دست یابد ، ولی خضر پیغمبر که وزیر و پسرخالۀ او بود به همراه الیاس نبی آن چشمه را یافتند و از آبش نوشیدند و عمر جاودان پیدا کردند . این افسانه ، علّت مضامین بسیار در اشعار فارسی شده است . در اصطلاح صوفیان گاهی کنایه شده است از سرچشمۀ عشق و محبّت که هر کس از آن بچشد هرگز معدوم و فانی نشود و نیز اشارت به دهان معشوق و گاهی به معنی سخنان پیر و مرشد است که به سالک حیات ابدی می بخشد .

ولوله در شهر نیست ، جز شکن زلف یار 

 فتنه در آفاق نیست ، جز خم ابروی دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ جز چین و شکن زلف یار شور و آشوبی در شهر وجود ندارد و جز خم ابروی یار فتنه و غوغایی در جهان دیده نمی شود . یعنی هر آشوب و غوغایی در اثر زلف و ابروی یار است . [ ولوله = شور و غوغا ، جوش و خروس / شکن = پیچ و تاب / آفاق = جمع افق به معنی کرانه ها و سرزمین ها ، جهان / خم = هلال و قوس ]

داروی مشتاق چیست ؟ زهر ز دست نگار 

 مرهم عشّاق چیست ؟ زخم ز بازوی دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ چه چیز عاشق مشتاق را درمان می کند ؟ زهری که معشوق به دست خود به وی دهد . مرهم زخم عاشقان چیست ؟ ضربت و آسیبی که بازوی دوست بر آنان وارد سازد . [ مشتاق = عاشق و آرزومند / نگار = معشوق ، یار زیباروی ، از آن جهت که معشوق خود را آرایش می کند و زینت می دهد ، به او نگار گفته اند / زخم = آسیب و ضربت ]

دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا 

 گوش من و تا به حَشر حلقۀ هندوی دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر دوست مرا به عنوان غلام خویش قبول کند ، تا به قیاما حلقۀ غلامی او را به گوش می کنم و یا ملازم حلقه های زلف او خواهم بود و یا غلام غلام او می شوم . [ دوست = محبوب و معشوق / هندو = منسوب به هند ، سیاه از هر چیز (لغت نامه) ، غلام و بنده / حَشر = قیامت و رستاخیز ]

گر متفرّق شود خاک من اندر جهان 

 باد نیارد ربود گَرد من از کوی دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ اگر خاک من در سراسر جهان پراکنده شود . با قادر نخواهد بود که گرد و غبار وجود مرا از کوی دوست برباید و جدا سازد . [ یارستن = توانستن ]

گر شب هجران مرا تاختن آرَد اجل 

 روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ اگر در شب فراق اجل مهلتم ندهد که به دوست دست یابم . در روز قیامت خیمۀ خود را در کنار دوست بر پا خواهم کرد . [ اجل = مرگ ]

هر غزلم نامه ای است صورت حالی در او 

 نامه نوشتن چه سود ؟ چون نرسد سوی دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ هر غزل من مثل نامه ای است . که وصف حال خویش را در آن آورده ام ، امّا نوشتن این نامه ها (سرودن غرل ها) چه فایده ای دارد ؟ چون به دست دوست نمی رسد . [ صورت حال = چگونگی ، ماجرا ]

لاف مزن سعدیا ، شعر ، تو خود سِحر نیست 

 سِحر نخواهد خرید غمزۀ جادوی دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ ای سعدی حتّی اگر شعر خود را سحر و جادو هم فرض کنی ، اشارت های چشم و ابروی یار که خود سحر کننده ای بی نظیر است ، سحر تو را (شعرت را) به چیزی نمی خرد . [ سحر = جادو و افسون / غمزه = ناز و عشوه ، اشاره به چشم و ابرو ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴:

غزل ۱۰۴ 

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان 

مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست 

هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست

معنی بیت اول 

۱ _ ای دوست ، در تمام جهان نهایت آمال و آرزیم تو هستی . جان عزیز هزاران کس قربان جان تو گردد . [ غایت مقصود = سرانجام و نهایت مراد و آرزو ]

چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم 

 که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ ای دوست ، دلم به سان مرغی اسیر دام تو گشته و چنان به آن دام خو گرفته است که دیگر به یاد روزهایی که در سینۀ من بود نمی افتد . [ الفت گرفتن = اُنس گرفتن ، خو گرفتن/ تناسب : دام ، مرغ ،آشیان ]

گَرَم تو در نگُشایی ، کجا توانم رفت ؟ 

 به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ اگر تو به رویم در نگشایی ، به کجا می توانم بروم ؟ ای دوست ، سوگند به راستان و درست کرداران که بر آستان تو جان خواهم داد . [ راستان = صدّیقان ، درستکاران / آستان = درگاه ، پیشگاه/جناس مرکب : به راستان ، بر آستان ]

دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست 

بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ ای دوست ، آنچه دارم دلی شکسته و جانی آمادۀ تقدیم است . تو برای گرفتن آنها اشارتی کن تا بگویم اینک از آنِ تو ، بستان . [ دل شکسته بودن = کنایه از غمگین و آزرده خاطر بودن / جان بر کف دست نهادن = کنایه از پایداری و فداکاری کردن ]

تنم بپوسد و خاکم به باد ، ریزه شود 

 هنوز مِهر تو باشد در استخوان ای دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ جسمم خواهد پوسید و خاکم به وسیلۀ باد پراکنده خواهد شد . امّا ای دوست ، با وجود این مهر و محبّت تو هنوز در استخوان هایم به جای خواهد ماند . [ ریزه شدن = متلاشی و پراکنده شدن ، خرد و ریز گشتن ]

جفا مکن که بزرگان به خرده ای ز رهی 

 چنین سبک ننِشینند و سرگران ای دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ ای دوست ، بر من ستم روا مدار ، زیرا بزرگان با عیبی که در غلام خویش می بینند ، خشمگین نمی شوند و به او بی اعتنایی نمی کنند . [ خرده = عیب / رهی = بنده و غلام / سبک نشستن = تند و عصبانی و خشمگین بودن (لغت نامه) / سرگران = کنایه از بی اعتنا و ملول و خشمناک/ تضاد : سبک ، گران ]

به لطف اگر بخوری خون من روا باشد 

 به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ ای دوست ، جایز است که از سر لطف خون مرا نوش کنی ، امّا مرا با قهر و غضب از نظر خود دور مساز . [ خون کسی را خوردن = کنایه از در رنج و اندوه گذاشتن کسی /تضاد : لطف ، قهر ]

مناسب لب لعلت حدیث بایستی 

 جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ ای دوست ، سخنانت باید با لبان لعل گونت تناسبی داشته باشد . این جواب تلخ و دل گزا از آن دهان ، عجیب به نظر می رسد . [ لعل = سنگ قیمتی سرخ رنگ / حدیث = سخن / بایستن = در خور و شایسته بودن / بدیع = عجیب و غریب و نادر /تشبیه : لب به لعل ]

مرا رضای تو باید ، نه زندگانی خویش 

اگر مراد تو قتل است ، وارهان ای دوست

معنی بیت نهم 

۹ _ ای دوست ، برای من رضایت و خشنودی تو بایسته و مهم است ، اگر خواست تو کشته شدن من است ، مرا از قید حیات وارهان تا به کام رسی . [ رضا = رضایت و خشنودی / مراد = آرزو ]

که گفت سعدی از آسیب عشق بگریزد ؟ 

 به دوستی که غلط می برَد گمان ای دوست

معنی بیت دهم 

۱۰ _ ای دوست ، چه کسی به تو گفت که سعدی از بلای عشق می گریزد ؟ سوگند به دوستی که او به غلط به چنین پنداری رسیده است . [ به دوستی = قسم به مهر و محبّت / غلط بردن = اشتباه کردن / گمان غلط بردن = اشتباه فکر کردن ]

که گر به جان رسد از دست دشمنانم کار 

 ز دوستی نکنم توبه همچنان ای دوست

معنی بیت یازدهم 

۱۱ _ برای اینکه حتّی اگر از دست دشمنان عاجز و ناتوان گردم ، ای دوست ، باز هم از دوستی بازنمی گردم و از آن دست نمی کشم . [ کار به جان رسیدن = کنایه از عاجز و ناتوان گشتن ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳:

غزل ۱۰۳

وزن : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان 

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست 

 بیا بیا که غلام توام ، بیا ای دوست

معنی بیت اول 

۱ _ ای دوست ، جدایی میان من و تو از حد گذشت . ای دوست ، بیا بیا که حلقۀ غلامی ات به گوش کنم .

اگر جهان همه دشمن شود ز من دامن 

 به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ اگر تمام مردم گیتی دشمن من شوند ، دست من از دامن تو فقط با مرگ که تیغی برنده است ، جدا می شود . به سخن دیگر ، تا زنده هستم دست از تو نمی کشم . [ دست از دامن کسی رها شدن = کنایه از ترک کردن او ]

سرم فدای قفای ملامت است ، چه باک 

 گَرَم بُوَد سخن دشمن از قفا ای دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ ای دوست ، سرم قربانی سیلی سرزنش است . دیگر بیمی ندارم از اینکه حرف های دشمن پشت سرم باشد . [ قفا = سیلی ]

به ناز اگر بخرامی ، جهان خراب کنی 

 به خون خسته اگر تشنه ای هلا ای دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر با ناز و عشوه خرامیدن آغاز کنی ، جهانی را به ویرانی می کشد . ای دوست ، اگر به خون عشّاق مجروح تشنه ای ، بشتاب . [ خرامیدن = با ناز و تکبّر و تبختر راه رفتن / خسته = آزرده و مجروح / هلا = ندا است برای آگاه کردن و تنبیه کردن و طعنه زدن (لغت نامه) ]

چنان به داغ تو باشم که گر اجل برسد 

 به شرعم از تو ستانند خون بها ای دوست

معنی بیت پنجم 

۵ _ ای دوست ، آنچنان داغ و نشانِ عشق تو را بر خود دارم که اگر بمیرم ، در آیین شریعت خون بهای تو را از من خواهند گرفت . یعنی آشکار است که من در راه عشق تو جان باخته ام . [ اجل = مرگ / داغ = سوزش و حرارت ، مجازاََ درد و رنج عشق ]

وفای عهد نگه دار و از جفا بگذر 

 به حقّ آنکه نی ام یار بی وفا ای دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ ای دوست ، به پاس اینکه پیمان شکن و بی وفا نیستم ، به پیمانی که بسته ای پای بند باش و دست از ستم بردار . [ وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی / عهد = پیمان ]

هزار سال پس از مرگ من چو بازآیی 

 ز خاک نعره برآرم که مرحبا ای دوست

معنی ببت هفتم 

۷ _آنچنان شیفته و عاشقم که اگر پس از هزار سال بر سر خاکم آیی ، می شنوی که از گورم نعره می کشم که ای دوست ، آفرین بر تو باد . [ مرحبا = در زبان فارسی کلمه تحسین است به معنی آفرین ، در زبان عرب برای تعظیم مهمان گویند به معنی خوش آمدی ، خیر مقدم ، بفرما ]

غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت 

 مکن که دست برآرم به ربّنا ای دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ غم عشقت بر من سلطه یافت و خون چشم مرا جاری ساخت . کاری مکن که دست به آسمان بلند کنم و برای استغاثه به درگاه خداوند ربّنا بگویم . [ ربّنا = خداوندا ، ای پروردگار ما ، در اینجا برای درخواست و زاری به کار رفته است / دست برآوردن = کنایه از غلبه کردن و چیره شدن ]

اگر به خوردن خون آمدی ، هلا برخیز 

 وگر به بردن دل آمدی ، بیا ای دوست

معنی بیت نهم 

۹ _ ای دوست اگر برای خوردن خون و کشتنم آمده ای ، بشتاب . و چنانچه می خواهی دل از من ربایی و مرا عاشق سازی ، بگیر ، دل از آنِ تو . [ خون کسی را خوردن = غلبه کردن و چیره شدن ]

بساز با من رنجور ناتوان ای یار 

ببخش بر من مسکین بی نوا ای دوست

معنی بیت دهم 

۱۰ _ ای یار ، با من رنج کشیده و ناتوان مدارا کن . ای دوست ، به من که فقیر و بی زاد و برگم ، چیزی عنایت کن یا مرا عفو کن . [ رنجور = دردمند و درمانده / بی نوا = بیچاره و بی ساز و برگ ]

حدیث سعدی اگر نشنوی ، چه جاره کند 

 به دشمنان نتَوان گفت ماجرا ای دوست

معنی بیت یازدهم 

۱۱ _ای دوست ، اگر به سخنان سعدی گوش فرا ندهی ، او چاره ای جز سکوت ندارد . زیرا سرگذشت خویش را نمی توان برای دشمنان بازگو کرد . [ حدیث = سخن ، قصّه و حکایت ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

غزل ۱۰۲ 

وزن : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات 

تا دست ها کمر نکنی بر میان ای دوست 

 بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست

معنی بیت اول 

۱ _ تا دستان خود را به دور کمر دوست حلقه نکنی و او را در آغوش نگیری ، نمی توانی آنجنانکه می خواهی بر دهان دوست بوسه زنی . [ کمر = کمربند / میان = کمر ، عضوی از بدن / کام = مراد و آرزو ]

دانی حیات کُشتۀ شمشیر عشق چیست ؟ 

 سیبی گَزیدن از رخِ چون بوستان دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ می دانی زندگی کسی که با شمشیر عشق از پای درآید چیست ؟ آنکه بوسه ای از چهره مانند بوستان معشوق برگیرد . [ حیات = زندگی / سیب از رخ دوست گزیدن = کنایه از بوسیدن ]

بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید 

 شوری که در میان من است و میان دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ شور و اشتیاقی که بین من و دوست وجود دارد ، تأثیر ماجرای خسرو و شیرین را از ذهن مردم زدود و آن را محو ساخت . [ شور = وجد و هیجان ، غوغای عشق / قلم کشیدن = کنایه از محو و نابود کردن / شیرین = شاهزادۀ ارمنی و معشوقۀ خسرو چرویز است / خسرو = شاهنشاه ایران از سلسلۀ ساسانیان ، پسر و جانشین هرمز چهارم است . او ایران را به چنان شکوه و جلالی رساند که تا آن زمان در دورۀ ساسانی به خود ندیده بود . داستان عشق او با شیرین ، زبانزدِ شاعران و نویسندگان است . ]

خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت 

 خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ دشمنی که با تیر بی رحمانه و ظالمانه اش در جنگ نتوانست عاشق (سعدی) را بکُشد ، ابروی کمانی دوست خونش را ریخت . [ کافر = بی رحم و ظالم / غزا = جنگ با دشمن دین ]

دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند وآن هم برای آن که کنم جان فشان دوست

معنی بیت پنجم

۵ _ دل از کفم به در رفت و شیفته و عاشق شدم . چشمانم در اثر گریه بسیار خونین شد ، ولی جان ناتوانم باقی ماند ، آن هم برای اینکه در جان فشانی برای دوست به کار رود . [ جان فشاندن = جان را نثار کردن / دل رفتن = کنایه از شیفته و با شوق گشتن / دیده خون شدن = کنایه از اشک خونین ریختن ، رنجور گشتن ]

روزی به پای مَرکب تازی درافتمش 

 گر کِبر و ناز بازنپیچد عنان دوست

معنی بیت ششم

۶ _ اگر غرور و عشوه گری دوباره موجب روی گرداندن دوست نگردد ، روزی خود را به پای اسب تندرو و تازندۀ او خواهم افکند . [ عنان پیچیدن = کنایه از روی برگرداندن ]

هیهات ، کام من که برآید در این طلب 

 این پس که نام من برود بر زبان دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ بعید است که من در این طلب به خواست و آرزوی خود نائل آیم ، امّا همین کافی است که دوست نام مرا بر زبان جاری سازد . [ هیهات = چه دور است ، در زبان فارسی به معنی افسوس به کار می رود / کام = مراد و آرزو / طلب = خواستن ، جستجو کردن ]

چون جان سپردنی است به هر صورتی که هست در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ از آنجا که آدمی به هر روی باید جان بسپارد ، پس بهتر است که این جان سپاری در کوی عشق و بر درگاه معشوق باشد .

با خویشتن همی برم این شوق تا به خاک 

وز خاک سر برآرم و پرسم نشان دوست

معنی بیت نهم 

۹ _ این اشتیاق را با خود تا به گور خواهم برد و به یاری آن از خاک سر بر می آورم و نشان دوست می پرسم . [ خاک = مجازاََ به معنی گور ]

فریاد مردمان همه از دست دشمن است 

فریاد سعدی از دل نامهربان دوست

همه مردم از دست دشمن به فریاد آمده اند ، امّا فریاد و شکوۀ سعدی از دل سخت و نامهربان دوست است .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

آی بلوط ibaloot در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:

نمی دانم چرا دوستان اینقدر این شعر رو پیچیده کردن؟!

منظورش از گور میگرفتی گرفتن جان بود

بهرام یه عمر جان گرفت آخر جانش گرفته شد

 

دکتر صحافیان در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

این سرمستی حال خوش از کجا آمد، که راه را به ما نشان داد؟ ساقی که بود و از کدام میخانه آورد؟(سه سوال به خاطر هیجان حال خوش- در نسخه خانلری بیت اضافه‌ای است که سوال از نوع موسیقی هم می‌کند:
چه راه می‌زند این مطرب مقام شناس
که در میان غزل، قول آشنا آورد؟)
۲- تو هم برای رسیدن به حال خوش ازین باده بجوی و به دشت سرسبز برو که پرندگان نیز نوای خوش برایت ارمغان دارند.
۳- و شکایت از فروبستگی کار و قبض درونی نکن، که نسیم صبحگاهی گره از جانت خواهد گشود.
۴- آمدن بهار همراه گلها به ویژه نسرین زیبا، مبارک است همچنین خوش باشی بنفشه و یاسمن.
۵- اکنون نسیم جان بخش صبا، چون شانه‌سر سلیمان خبر خوش آورده و شادی و گشایش از سرزمین ملکه سبا آورده است.
۶- درمان فروبستگی جان، ناز دلربای ساقی است، سر از زانوی غم برآور که طبیب با داروی جانگشا آمده است.
۷- ای شیخ(مدعی)از من دلگیر نشو که مرید پیر مغان هستم، چرا که تو وعده حال خوش دادی و او این بهشت نقد را برایم فراهم کرد.
۸- و در این میان به عشق آن ترک تنگ چشم سپاهی افتخار می‌کنم که بر من یک لاقبا( چون به مقام فقر رسیدم، هستی مجازی‌ام را به باد داد) حمله آورد.
۹- اکنون که به درگاه معشوق پناه آورده‌ام، زمان و زمانه در اختیار من است( فراتر رفته‌ام).
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

سفید در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

 

زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت...

 

این مصراع شاهکار است، خیلی زیباست...

نفوذ و تأثیر برخی اشعار بسیار عمیق است؛ چنانکه مثلا بعد از خواندن این مصرع احساس می کنید تیری از سینه‌تان گذشت و وارد قلبتان شد...

 

سما سمایی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲:

دوستان کسی میتونه معنی بیت سوم رو بگه؟

مجتبا زنگنه در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث:

خنیده به هر جای شهرسپ نام نزد ...

خوَنیدِ یا خوَنیده، درست تر آید

-آنچنان که در کُردی و پهلوی از *خواندن برگرفتند، به معنای خوانده شده به .پر آوازه  .نامبردار

محسن حسینی پور در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۰ - وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پرورد مجاهده ناکرده درد و داغ عشق ناچشیده به سجده و دست‌بوس عام و به حرمت نظر کردن و بانگشت نمودن ایشان کی امروز در زمانه صوفی اوست غره شده و بوهم بیمار شده هم‌چون آن معلم کی کودکان گفتند کی رنجوری و با این وهم کی من مجاهدم مرا درین ره پهلوان می‌دانند با غازیان به غزا رفته کی به ظاهر نیز هنر بنمایم در جهاد اکبر مستثناام جهاد اصغر خود پیش من چه محل دارد خیال شیر دیده و دلیریها کرده و مست این دلیری شده و روی به بیشه نهاده به قصد شیر و شیر به زبان حال گفته کی کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون:

در مصرع اول بیت دوم « ماند صوفی با بنه و خیمه و ضعاف » هر دو حرف عطف واو ، وزن مصرع را از فاعلاتن فاعلاتن فاعلن به مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن تغییر داده است لذا حذف این دو واو وزن مصرع را اصلاح می کند.

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:

غزل شماره ۱۰۱ سعدی 

وزن :مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات 

 

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست 

 با ما مگو به جز سخن دلنشان دوست

معنی بیت اول 

۱_ ای پیام آور مبارک قدم که از دوست نشانی آورده ای ، با ما جز سخن دلپذیر و آرام بخش دوست چیزی مگو . [ پیک = قاصد ، خبررسان / پی خجسته = مبارک قدم / دلنشان = کنایه از دلنشین ، دلپذیر و خوشایند ]

حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بُوَد 

 یا از دهان آن که شنید از دهان دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ حال دوست را از زبان دوست شنیدن ، یا از زبان کسی که از دهان خود او شنیده است ، چه لذّت بخش است .

ای یار آشنا ، عَلَم کاروان کجاست ؟ 

 تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست

معنی بیت سوم 

۳ _ ای دوست و آشنای من ، درفش و نشان کاروان را به من نشان بده تا از اشتیاق سر بر قدم های شتربان محمل دوست بگذارم . [ آشنا = یار و دوست / عَلَم = نشان ، درفش و پرچم / ساربان = ( «سار» به معنی شتر است و «بان» پسوند محافظت و نگه داری است) ، کاروان سالار ، کسی که پیشاپیش شتران حرکت می کند و آنها را هدایت می کند / سر بر قدم نهادن = کنایه از مطیع و تسلیم شده ، سجده کردن ]

گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار 

 ما سر فدای پای رسالت رسان دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ اگر مردم زمانه به پای دوست سکّه های زر می افشانند ، ما به پای کسی که از وی پیامی آرد ، سر خویش را نثار می کنیم . [ رسالت رسان = پیام آور ، پیک ]

دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت 

 دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست

معنی بیت پنجم 

۵ _ دردا و دریغا که اختیار از کف دادم و توانایی آن را ندارم که دهنۀ شتر دوست را به دست گیرم . [ عنان = مهار / عنان از دست رفتن = کنایه از اختیار از کف رفتن ]

رنجور عشق دوست چنانم ، که هر که دید 

 رحمت کند ، مگر دل نامهربان دوست

معنی بیت ششم 

۶ _ آنچنان دردمند عشق یارم که هر کس مرا در این حال ببیند ، به من مهربانی می کند مگر دوست که دلی نامهربان دارد . [ رنجور = آزرده و بیمار / رحمت کردن = بخشیدن ، مهربانی نمودن ]

گر دوست بنده را بکُشد یا بپرورد 

 تسلیم از آنِ بنده و فرمان از آنِ دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ اگر دوست بندۀ خود را بنوازد یا بکُشد ، مختار است . زیرا وظیفۀ بنده تسلیم بودن است و کار دوست حکم راندن .

گر آستین دوست بیفتد به دست من 

 چندانکه زنده ام ، سر من و آستان دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ اگر بتوانم به دوست نزدیک شوم و آستین او را بگیرم و اظهار نیاز کنم ، از آن پس تا جان در بدن دارم ، سر از درگاه دوست برنخواهم داشت . [ چندانکه = هر قدر که ، بدان مقدار که / آستان = درگاه و پیشگاه / سر بر آستان نهادن = کنایه از تسلیم و مطیع گشتن ]

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در 

 الّا شهید عشق به تیر از کمان دوست

معنی بیت نهم 

۹ _ همۀ انسان ها در هنگام مرگ از رفتن خود دچار دریغ و تأسف می شوند ، مگر آن کس که در راه عشق و با تیر و کمان دوست به شهادت رسیده باشد .

بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد 

وآن کیست در جهان که بگیرد مکان دوست

معنی بیت دهم 

۱۰ _غیر از تو هیچکس نتوانسته است دل سعدی را متأثر سازد و در آن جای گیرد . و به راستی چه کسی در جهان می تواند جای یار را در دل عاشق اشغال کند ؟ [ بعد از تو = پس از تو ، به جز تو ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:

این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست ؟ 

 تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست

معنی بیت اول 

۱ _ این رامشگر از کجا آمده است که در میان سرود خود نام دوست را برمی خواند ؟ بگویید تا جان و جامه را به مژدگانی این پیام نثار کنم . [ مطرب = به طرب آرنده ، رامشگر و نوازنده / بذل کردن = بخشیدن ، نثار کردن ، اشاره است به این رسم که وقتی به کسی خبر خوبی می داده اند ، بر اثر شور و شوق جامه و دستار خود را به مژدگانی به آورندۀ خبر خوش می داد . ]

دل ، زنده می شود به امید وفای یار 

جان ، رقص می کند به سماع کلام دوست

معنی بیت دوم 

۲ _ دل به امید وفاداری یار حیاتی دوباره می یابد و جان با شنیدن کلام دوست سخت شادمان می گردد . [ وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی / سماع = شنیدن ، نغمه و آواز / زنده شدن دل و رقص کردن جان = کنایه از شاد و مسرور شدن دل و به هیجان آمدن جان ]

تا نفخ صور بازنیاید به خویشتن 

 هرک اوفتاد مست محبّت ز جام دوست

کسی که از جام دوست بنوشد و از محبّت او

معنی بیت سوم 

۳ _ سرمست گردد تا قیامت به حال خود بازنمی گردد . [ نفخ = دمیدن / صور = آنچه اسرافیل روز محشر خواهد دمید ، یک بار جهت میراندن و بار دوم برای زنده کردن و میان هر دو نفخه چهل سال فاصله باشد (لغت نامه) ]

من بعد از این اگر به دیاری سفر کنم

 هیچ ارمغانی ای نبَرم جز سلام دوست

معنی بیت چهارم 

۴ _اگر از این پس به شهر دیگری سفر کنم ، جز نام دوست تحفه دیگری از آینجا برای مردم آن سرزمین نخواهم برد . [ دیار = جمع دار به معنی خانه ها ، شهر و سرزمین / ارمغانی = تحفه و ره آورد ]

رنجور عشق بِه نشود جز به بوی یار 

 ور رفتنی است ، جان ندهد جز به نام دوست

معنی بیت پنجم

۵ _آن کس که درد عشق به جان دارد فقط به بوی معشوق بهبود می یابد و چنانچه در شرف موت باشد ، فقط پس از جاری کردن نام دوست بر زبان جان خواهد داد . [ رنجور = بیمار و دردمند / رفتنی = گذشتنی ، معدوم شونده و فناپذیر ]

وقتی امیر مملکت خویش بودمی 

 اکنون به اختیار و ارادت غلام دوست

معنی بیت ششم

۶ _ روزگاری در سرزمین خویش فرمانروا بودم ، ولی اکنون از روی اختیار با دوستی خالص غلامی دوست را پذیرفتم . [ وقتی = زمانی / ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص ]

گر دوست را به دیگری از من فراغت است 

 من دیگری ندارم قائم مقام دوست

معنی بیت هفتم 

۷ _ اگر دوست با پرداختن به دیگری از من فارغ و بی نیاز است ، من هرگز کس دیگر را جانشین دوست نخواهم کرد . [ فراغت = بی نیاز و بی اعتنا / قائم مقام = عوض و جانشین ]

بالای بام دوست چو نتوان نهاد پای 

 هم چاره آنکه سر بنهی زیر بام دوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ اکنون که نمی توان بر بالای بام دوست گام نهاد ، چاره آن است که متواضعانه سر بر زیر بام وی نهی و تسلیم او باشی . [ پا بر بام دوست نهادن = عظمت و بزرگی یافتن / سر زیر بام دوست نهادن = تسلیم شدن ، خوار و ذلیل گشتن ]

درویش را که نام بَرَد پیش پادشاه ؟ 

 هیهات ، از افتقار من و احتشام دوست

معنی بیت نهم 

۹ _ چه کسی نزد پادشاه از من حقیر نامی خواهد برد ؟ دریغا چه فاصله درازی است میان نیازمندی من و شکوه و بی نیازی دوست . [ درویش = فقیر و تهی دست / هیهات = چه دور است / افتقار = فقر و نیازمندی / احتشام = حشمت و شکوه ]

گر کام دوست کُشتن سعدی است ، باک نیست اینم حیات بس که بمیرم به کام دوست

معنی بیت دهم 

۱۰ _ اگر مراد و آرزوی دوست از میان برداشتن سعدی است ، بیمی ندارم . این زندگی که در راه دوست جان نثار کنم ، برایم کافی است . [ کام = مراد و آرزو / باک = ترس و بیم / حیات = عمر و زندگی ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

یوسف شیردلپور در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳:

برگ بی برگی تشکرفراوان بابت توضیح جامع تان آرزوی بهترین ها🙏

داود پورسلطان در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹ - هم در ستایش او:

سلام شاید 

بیت دوم نوشته لهاورد 

بیت دهم لهاوور 

بیت یازدهم لوهاور

یک اسم را با سه نوع مختلف نگاشته اند

فاطمه زندی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لا ن

 

گر کسی سرو شنیده ست که رفته ست این است 

 یا صنوبر که بُناگوش و بَرش سیمین است

معنی بیت اول 

۱ _ اگر کسی شنیده باشد که سروی به حرکت درآمده است ، یا صنوبری گوش و سینه ای سیمین دارد ، او سرو و صنوبر است .

[ سرو = درختی است همیشه سبز که در ادبیات فارسی شاعران قد و قامت معشوق را بدان تشبیه کرده اند / صنوبر = درختی است زینتی و همیشه سبز با برگ های سوزنی و شکلی مخروطی که در ادبیات فارسی قامت یار را بدان تشبیه کنند . ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) / بناگوش = نرمه و پسِ گوش / بر = سینه ]

 

نه بلندی است به صورت که تو معلوم کنی 

 که بلند از نظر مردم کوته بین است

معنی بیت دوم 

۲ _ بلندای قامت او آن گونه نیست که بتوان با معیارهای مردم کوته بین آن را سنجید . یا کشیدگی قامتش چنان است که مردم کوته بین قادر به ارزیابی آن نیستند . [ معلوم کردن = شناختن / کوته بین = کنایه از تنگ چشم و کوته نظر و خرده گیر ]

 

خواب در عهد تو در چشم من آید ؟ هیهات عاشقی کار سری نیست که بر بالین است

معنی بیت سوم 

۳ _ آیا در عهد تو خواب به چشم من می آید ؟ دور باد از من ، زیرا عشق ورزیدن کار سری که بی اضطراب بر بالین نهاده شود نیست . [ عهد = زمان و روزگار / هیهات = چه دور است ، در زبان فارسی به معنی افسوس به کار می رود ]

 

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت 

و آنچه در خواب نشد ، چشم من و پروین است

معنی بیت چهارم 

۴ _ شب از نیمه گذشته است و هم خفته اند . امّا چشم من و خوشۀ پروین همچنان بیدارند . یا چشم من مثل خوشۀ پروین بیدار است . [ آرام گرفتن = استراحت کردن و آسودن / پروین = ثریا ، مجموعه ای از شش یا هفت ستاره کوچک درخشان در صورت فلکی ثور که در ادبیات معمولا آن را به گردنبند یا خوشۀ انگور ( خوشۀ پروین ) تشبیه می کنند . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ) ]

 

خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است 

من از این باز نگردم که مرا این ، دین است

معنی بیت پنجم 

۵ _ به فرض اینکه نگریستن بر چهرۀ زیبارویان کفر محسوب شود ، من از این کفر بازنمی گردم و آن را آیین خویش می شمارم . [ گرفتن = فرض کردن ، پنداشتن / نظر = نگاه ]

 

وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند 

خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است

معنی بیت ششم 

۶ _ وقت آن فرا رسیده که مردم برای تفرّج به صحرا روند ، به ویژه اکنون که فصل بهار و فروردین فرا رسیده است .

_ بهار = فصل بهار ، شکوفه های تازه و نورُسته گل درخت نارنج و نوعی گل گاوچشم و اقحوان اصغر است ، بستان افروز که آن را تاج خروس گویند که گلی است سرخ رنگ و به عنوان گل زینتی نیز در باغ ها کاشته می شود ( گل و گیاه در ادبیات منظوم فارسی ) .

 

چمن امروز بهشت است و تو در می بایی 

 تا خلایق همه گویند که حورالعین است

معنی بیت هفتم

۷ _ امروز چمنزاران چون بهشت شده است و فقط تو را لازم دارد تا همۀ مردم بگویند که او زن سیه چشم این بهشت است .

 

[ چمن = سبزه و گیاه / دربایستن = لازم و ضرورت داشتن / خلایق = جمع خلیقه به معنی مردم و آفر یدگان / حورالعین = زنان سیاه چشم بهشتی ، زیبا رویی که موی و چشمی سیاه و پوستی سفید دارد و یا زیبا چشمی که سیاهی چشمان او کاملاََ سیاه و سفیدی چشمان او کاملاََ سفید باشد ]

هر چه گفتیم در اوصاف کمالیّت او 

همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است

 

معنی بیت هشتم 

۸ _ با وجود آنکه از صفت های کمال او بسیار سخن گفتیم ، امّا به نظر می رسد که هنوز چیزی در این باره نگفته ایم ، زیرا اوصاف کمال او صدها برابر بیش از گفته های ماست . [ اوصاف کمالیّت = وصف های کامل و تمام ، توصیف های علم و معرفت و بزرگی ]

آنچه سرپنجۀ سیمین تو با سعدی کرد 

 با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است

معنی بیت نهم 

۹ _ کاری که دستان سفید و زیبای تو به سعدی کرد ، پنجه های نیرومند شاهین هم نمی تواند با کبوتر بکند . [ پنجه که با شاهین است = پنجۀ شاهین ، پنجه ای که شاهین دارد ]

من دگر شعر نخوانم که نویسم ، که مگس 

 زحمتم می دهد از بس که سخن شیرین است

معنی بیت دهم 

۱۰ _ من دیگر شعرهایم را نمی نویسم ، زیرا سخنانم آن قدر شیرین است که به محض نوشته شدن مگس ها گرد آن جمع می شوند و مزاحمت ایجاد می کنند . [ زحمت دادن = مزاحم شدن ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

یوسف شیردلپور در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳:

زخاک سعدی بیچاره بوی عشق آید

هزارسال پس ازمرگش اگربینبویی

هزاران درود برروح بلند سعدی استاد سخن والبته استاد عشق

فقط بیت اولش دنیایی پراز حرف وپند درس زندگیست، 

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

دودم به سرآمد زین آتش نهانی

نهایت لذت معنوی وعشق حقیقی این غزل سعدی باهنرنمایی هنرمندان اجری غوغای عشق بازان با نوای ماندگار استادجان جانان شجریان نمودارونمایان میشود روح همه هنرمندان بخاک آرامیده شاد🙏

 

 

غلامرضا ریاحی در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳:

سلام بر همه ی عزیزان و دوستان این شعر رو بدون اطلاعت قبلی عرفانی نخونید این شعر عطار مربوط به یک مقام عرفانیست که مقام روح است و اگر بخواهیم کامل این شعر را خلاصه کنیم با انطباق بر این مقام که روح اسمش هست انکار تمامی حالات از جمله کشف و شهود و.... تااا اینحا که حتی نماز را نباید برای نزدیکی به خداوند خواند منظور از این نزدیکی یعنی اینکه شخص در این مرتبه از قاعده ی تثلیث و شرک که تازه پی به سه ایتی بودن افعالش میبرد و هنوز شرک دارد میگذرد و به اصطلاح انکار همه چیز از خود و قید و با خبری از احوال و.... و میگوید نمیدانم و برای تطهیر در این مقام و رسیدن به فنا فی الله همه چیز را در خود میگوید نمی‌دانم اصلا این چیز که میگویی چیست و..... هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست. ان شاء الله زیر سایه ی الله باشید 💐 💐 💐 و این امانت را سالم خودشان به سر منزله مقصود برسانند

 

یوسف شیردلپور در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

بنده یک عامی هستم وسوادم درحد پنجم ابتدایی

ضمن تشکراز برنامه گنجور باید گفت که ماسرزمین ما مملوست از شاعران نامی وپرآوازه که براستی هریک گنجی هستند به تمام معنا ولی ان طور که باید به این شعرا پرداخته نمیشه واگرهم هست مدیون خواندگان اصیل ما ازاستادان گرانقدر مانند تاج شهیدی خوانساری قوامی پریسا دلکش سیمابینا البته باهنرنمایی موسیقی دانان بی ادعای ماست بنده بشخصه بانوای ماورایی استاد شجریان بااکثرشعرا وشعر وادبیات ناب پارسی اشناگشتم وباهیچ چیزهم عوض نمیکنم چون باشعروموسقی وآواز این عزیزان به هردوجهان رسیدم،

ایام بکام 

نادر.. در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹:

نه محتاج و نه مستغنی، نه معشوقی و نی عاشق

سراسر جوشش عشق است و خود آخر نمی‌گیرد..

۱
۱۰۱۲
۱۰۱۳
۱۰۱۴
۱۰۱۵
۱۰۱۶
۵۴۵۹