مرا خود با تو چیزی در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست
مبر ظن کز سرم سودای عشقت
رود تا بر زمینم استخوان هست
اگر پیشم نشینی دل نشانی
و گر غایب شوی در دل نشان هست
به گفتن راست ناید شرح حسنت
ولیکن گفت خواهم تا زبان هست
ندانم قامتست آن یا قیامت
که میگوید چنین سرو روان هست
توان گفتن به مه مانی ولی ماه
نپندارم چنین شیرین دهان هست
بجز پیشت نخواهم سر نهادن
اگر بالین نباشد آستان هست
برو سعدی که کوی وصل جانان
نه بازاریست کان جا قدر جان هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از سعدی نشاندهندهی عشق و احساس عمیق شاعر به معشوق است. او به تجربهای شخصی اشاره میکند که در آن وجود او تحت تأثیر محبت معشوق ذوب شده و با وجود زیباییهای دنیا، تنها عشق او برایش اهمیت دارد. شاعر بر این نکته تأکید میکند که حتی اگر معشوق در کنارش نباشد، عشق و یاد او همیشه در دلش خواهد بود. او از توضیح زیباییهای معشوق به زبان خود ناتوان است و میگوید که فقط در حضور او احساس آرامش میکند. در نهایت، سعدی به جستجوی وصال محبوب اشاره میکند و تأکید میکند که این جستجو بهاندازهای ارزشمند است که هیچ چیزی نمیتواند جان او را به قیمت آن نادیده بگیرد.
میان من و تو ارتباطی عمیق و فراتر از زیبایی صرف وجود دارد، وگرنه زیبا رویان زیادی در جهان وجود دارند که میان من و آنان چنین ارتباطی نیست.
اگرچه سراپای وجود من از عشق تو در التهاب و سوختن است و به همین دلیل وجودم از میان رفته، ولی عشق تو هنوز در دلم باقی است.
تا زمانی که بقایای استخوانهای من هم خاک نشده، شک به دلت راه مده که هوای عشق تو از سرم نخواهد رفت.
اگر کنارم باشی، به دلم آرامش میبخشی و اگر از نظرم دور باشی، یاد و نشان عشق تو همیشه در دل من باقی خواهد ماند.
هرچند نمیتوان به درستی زیباییهای تو را توصیف کرد، اما تصمیم دارم تا زمانی که زبانم کار می کند، درباره زیبایی ات سخن بگویم.
نمیدانم که آیا اندام تو را قامت بخوانم و یا قیامت، اما میدانم چنین اندامی را فقط درخت سروی دارد که متحرک باشد.
اگرچه صورت زیبایت را میتوان به ماه تشبیه کرد، ولی گمان نمی کنم که ماه دهانی به شیرینی دهان تو داشته باشد.
من سرم را جز در حضور تو بر زمین نخواهم گذاشت، اگر اجازه ندهی سر بر بالین تو بگذارم، دست کم می توانم بر آستان و درگاه تو سجده کنم.
برخیز سعدی، چرا که کوچه محل دیدار معشوق مانند بازاری است که در آن جان تو به پشیزی نمی ارزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اگر یک مویت از ایشان نشان هست
بیابی هرچه در هر دو جهان هست
تورا چیزی ورای حسن و آن هست
نپندارم نظیرت در جهان هست
از آن دادن نشان، کار زبان نیست
ولی در گفت و گویم تا زبان هست
نخواهم سر مگر بر آستانت
[...]
ترا من دوست دارم تا جهان هست
همه نام تو گویم تا زبان هست
اثر گر باز گیرد عشقت از خلق
سراسر نیست گردد در جهان هست
ترا خاطر سوی مانی و ما را
[...]
الهی، تا زمین و آسمان هست
وزان پس آن بهشت جاودان هست
چه فرهاد و چه شیرین این بهانهست
سخن اینست و دیگرها فسانهست
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.