ح ارسنجانی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۱ در پاسخ به کبری پورحسن خیاوی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۷:
درود فراوان، فکر کنم در مصراع آخر یک نقطه بالا و پایین شده. ملاحظه خودتون بفرمایید.
طاهر در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:
خواجه این ابیات رو فقط در شان شاه شجاع گفته یا منظور دو پهلو و عارفانه نیز داره؟!
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۴۷ در پاسخ به کتایون فرهادی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۲ - تخلیط وزیر در احکام انجیل:
سپاس از وقت و همّتِ عالی شما.
اِل انصار در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱۴۸:
البته وزن دیگری هم در المعجم،شمس قیس رازی ذکر شده :
فَعَلَتَتُن/فعلتتن/فعلتتن/فعلتتن
سعید رضائی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۰۲ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸ - جرس کاروان:
متن درست و کامل که خود ایشان خوانده اند این است:
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
دور از کنار مادر و یاران مهربان
زال زمانه کشت به نامهربانیم
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
چون یوسفم به بیابان غم اسیر
وز دور مژده جرس کاروانیم
یک شب کمند گیسوی ابریشمین بتاب
ای ماه اگر ز چاه به در می کشانیم
گوش زمین به ناله من نیست آ شنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانیم
ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
بر خاستی تا بر سر آتش نشانیم
در خواب زنده ام که تو می خوانیم به خویش
بیداریم مباد که دیگر نرانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم.
Hamed Sadeqian در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۸ در پاسخ به سجاد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۸:
منظورش اینه که از آسمون که افتاد زمین ، تقدیر این بود که زنده بمونه تا سیاوش بدنیا بیاد.
امیر زمانی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۳۶ دربارهٔ عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۱۰:
در تکمیل بگم، این روایت در چهارمقالهی نظامی عروضی، در باب صلاحیت شاعری، در مورد عنصری ذکر شده؛ که وقتی محمود از ایاز (معشوقش) خواست که زلفش را کوتاه کند و بعد از این تصمیمش پشیمان شد، عنصری از راه رسید و بداهه این رباعی را سرود که باعث انبساط خاطر محمود شد و گوهرها به عنصری بخشید
همیرضا در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۴۰ در پاسخ به مسعود زمانى دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:
علت حذف نظر شما صحبت در مورد حذف یک بیت نیست. هر کسی با ادبیات کهن آشنا باشد میداند که نسخهها با هم تفاوت دارند و بیت کم و زیاد دارند. شاهدش همین تصویرهای زیر شعر است.
علت حذف نظر شما اتهامزنی است و این مورد در هنگام حذف نظر به اطلاع خود شما هم رسیده است. در اعلانها علت حذف نظرتان را میبینید. متن گنجور مطابق یک نسخهٔ چاپی است و نسخههای چاپی و خطی زیادی با تفاوتهای مختلف اعم از ابیات اضافه و مانند آن وجود دارند. گنجور میبایست برای حفظ اصالت خود متعهد به تطابق با یک نسخه باشد (در مورد حافظ تصویر نسخه کاغذی گنجور زیر اشعار قابل مشاهده است) و نمیتواند نسخهها را با هم مخلوط کند. دلیل نمیشود چون نسخهٔ جاری مطابق نسخهٔ شما نیست اتهام سانسور بزنید. مطالعهتان را بیشتر کنید تا متوجه علت تفاوت نسخهها بشوید و وقتی میخواهید بگویید تفاوتی وجود دارد تفاوت را بدون پیشداوری بیان کنید.
ح ارسنجانی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۲۳ در پاسخ به مهرداد دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۷:
درست میگویید دوست نازنین. درباره بیت شخصی همه شب...، روز بشد صحیح است که گفتید شما. به لحاظ روانی و وزن هم بشد درست است.
محسن در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳:
این غزل را استاد مهدی نوریان شرح کردهاند:
محسن در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲:
استاد مهدی نوریان این غزل را شرح کردهاند
مسعود زمانی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:
این شعر یه بیت کم داره چرا نظر منو حذف میکنید؟ اولین قدم آزادی اینه که بزاریم حقیقت خودشو نشون بده نه اینکه نظرات منو مثل حافظتون سانسور کنید
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مسئله بی چون و چرا میبینم
برام مهم نیست بلاک هم بشم وقتی که رنج سانسور شدن بعضی از بیت ها را اینجا میبینم
مسعود زمانی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۲۰ در پاسخ به مجتبی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:
فکر نمیکنم این تحلیل طولانی شما محتوای منظور حافظ باشه این نظر اعتقادی شماست نه منظور حافظ
برگ بی برگی در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:
جز آستان تو ام در جهان پناهی نیست
سرمرا بجز این در حواله گاهی نیست
بیت راجع به پناه بردن انسان در آستان حضرت دوست با ما سخن میگوید ، اما از چه چیزی باید به این آستان روی آورده و درپناه او در حاشیه امنیت قرار گرفت؟ ، از متنِ غزل چنین بر می آید انسان برای پرهیز از خطا و یا به زبان دینی گناه کردن در این جهان چاره ای جز پناه بردن به خداوند ندارد زیرا هیچگونه تمهیدات دیگری برای برکنار بودن انسان از امر به خطا توسط هوای نفس یا شیطان موثر واقع نخواهد بود ، در مصراع دوم میفرماید اما خداوند نیز سر ( در اینجا عقل انسان ) را بسوی در حواله می دهد ، این حواله گاه کنایه ای ست از گشودن فضای درونی یا شرح صدر که خداوند در قرآن بارها از آین قابلیت سخن گفته است ،شرح صدری که برای بری ماندن از خطا به انسان عطا فرموده است ، انسانی که از این قابلیت خدادادی خود بهره برده و فضای درونی خود را تا بینهایت خداوند وسعت بخشد امکان ندارد تسلیمِ خواسته نفس یا خویشتنِ کاذبِ خود گردیده و طبعأ هیچ چیزِ بیرونی را در دل و مرکز خود قرار نمی دهد تا از آن آرامش و خوشبختی طلب کند و در نتیجه مرتکب خطا یا گناهی نیز نخواهد شد .
عدو چو تیغ کشد ، سپر بیندازم
که تیغ ما بجز از ناله ای و آهی نیست
هرکجا سخن از عدو یا دشمن باشد ، منظور نفس ،شیطان یا دیو درونی انسان است که تیغ از نیام کشیده و امر به خطا می کند ، اما انسانی که سینه خود را شرح و بسط داده است و می داند چیزهای آفل این جهانی از هر نوعش کمکی به منظور اصلی حضور وی در این جهان نمی کند سپر خود را به کناری انداخته و بوسیله چنین ابزارهایی با آن عدو به ستیزه بر نمی خیزد ، این به معنی تسلیم نیست بلکه منظور عدم استفاده از سپر است که ابزاری ست تدافعی برای این رویارویی ، ابزارهای ذهنی مانند خواندنِ وِرد یا ادعیه کمکی به انسان نمیکند و در نهایت نیز این انسان است که بازنده جدال خواهد بود و تن به خواسته نفسانی و دیو درون می دهد ، حافظ در مصراع دوم پاسخ این سوال را می دهد که پس چه باید کرد ؟ منظور از ناله یادآوری دردهای ناشی از قرار دادن چیزهای بیرونی ست در خود ، که آه یا افسوس و پشیمانی پس از آن درد را برای انسان به ارمغان می آورد ، یعنی وقتی انسان با خواسته عدو یا دیو درون مبنی بر قرار دادن هر چیز مربوط به نفسانیات در مرکز خود مواجه شود باید ناله و دردهای ناشی از آن و افسوس و پشیمانی که در آخرِ کار نصیبش می شود را در نظر آورد ، این تیغ یا ابزار تهاجمی می تواند موثر واقع شود و برای مثال اگر شخصی با فرمان عدو شیفته مقام و جایگاهی ست ، یا به هر نحو ممکن قصد تملک چیزی را دارد و یا حتی از همسر و فرزندان خود ، طلبکارانه طلب خوشبختی می کند ، بوسیله تیغِ ناله و آه می تواند با عدو به مبارزه برخاسته و سربلند از آن بیرون آمده ، ییروز میدان باشد ، نتیجه نهایی دلبستگی ها و تمایلات نفسانی ، ناله و دردهایی مانند رنجش ، کینه توزی و دشمنی، حسادت ، حرص و طمع ورزی ، بدگویی و غیبت ، غرور و تکبر و امثال آن هستند که ثمره چنین دردهایی نیز آه و حسرت و پشیمانی خواهد بود .
چرا ز کوی خرابات روی بر تابم
کز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
پسحافظ برای پرهیز از خطا های ذکر شده در بیت قبل بجز یادآوری ناله و آه به خود ، راه و رسم دیگری را که بهتر از آن وجود ندارد نیز به ما می آموزد و آن روی آوردن به خرابات است ، خرابات لامکانی ست که انسان می تواند در آن به خویشتن خراب گردد تا خویشِ اصلی او امکان ظهور و بروز یافته ، موجب آبادی همه ابعاد وجودی او شود ، یعنی رهایی از منیت و خویشتنِِ دروغین ، در اینصورت انسان سرِ دیو را قطع نموده و یا لااقل او را در کنترل خویش در آورده و نفس سرکش را در بند می کند .
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ ، کاهی نیست
زمانه همان فلک یا چرخ هستی ست ، خرمنِ عمر یعنی حاصلِ عمر و چیزهایی که ما در طول زندگی جمع آوری می کنیم ، مانند خانه و املاک ، پول و اتومبیل ، آبرو و اعتبار ، اعتقادات و هر چیز دیگری که ما را با آن توصیف می کنند و در دل یا مرکز توجهِ خود قرار داده ایم ، حافظ در ادامه ابیات قبل میفرماید زمانه ممکن است با حکمِ قضا چیزهای ذکر شده که در نهایت به ناله و آه می انجامند را آتش زده و یک به یک یا یکجا از انسان بگیرد تا به او یادآوری کند تنها خداوند است که باید در میان باشد و نه اینگونه چیزهای آفل و گذرا ، پس سالک و عارفی چون حافظ که فضای درون را گشوده و حواله گاهِ سر و ذهنش درِ کوی حضرت دوست باشد به این سوختنها و حتی آتش زدن همه خرمن اهمیتی نمی دهد زیرا آن چیزها را ساز و برگ و نوا تلقی نمی کند و به اندازه کاهی برای آن چیزهای آفل ارزش قائل نیست . برگِ کاه بی معنی ست و آنچه مصطلح است پرِ کاه میباشد، پس خوانشِ صحیح سکونِ برگ و فاصله بین برگ و کاه است تا بیت معنی خود را بر ما بنماید .
غلام نرگسِ جماش آن سهی سروم
که از شرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
نرگسچماش یعنی چشمانِ فریبنده و افسونگر و سرو سهی سروِ راست قامت را گویند ، استعارهای از حضرت دوست ، غرور در اینجا در معنی مثبت خود آمده و مقام کبریایی و بزرگی خداوند است که از شرابِ کِبر و عظمت خود می نوشد ، یعنی قائم به ذات خود است و بی نیاز از همه مخلوقات و کائنات ، پس حافظ میفرماید غلام نرگس و آن نگاه افسونگری ست که قائم به ذات خود است و اگر با قضا و کن فکان خود موجب آتش زدنِ خرمنِ هستی و ساز و برگ های آن میگردد تنها بخاطر رهایی و آزادگیِ شخصِ انسان است ، وگرنه او بی نیاز و مستغنی ست از اینکه انسان بخواهد گنجِ پنهان خداوند را بر روی زمین آشکار کند و نگاه یا چشمِ امیدش در این رابطه به کسی باشد .
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست
بنظر میرسد در پسِ این سخنِ حکیمانه و روشن ، معنای دیگری نیز مدِ نظر حافظ بوده باشد بویژه اینکه پس از آن ابیات کلیدی آمده است ، آزار دیگران به هر صورت ممکن از قبیل رفتار ، گفتار و حتی نگاه و اندیشه بد در حیطه خطا و گناهان است و در شریعتِ رندی و عاشقانه حافظ بجز آنها که چیزی جز نیکویی بر جای نمی ماند گناهی وجود ندارد، آنچنان که فردوسیِ بزرگ نیز در بیتی آورده است؛ "به نیکی گرای و میازار کس/ رهِ رستگاری همین است و بس" اما برداشت دیگری که در ارتباط با ابیات پیشین است اینکه خرمنِ عمرِ انسان از لحاظ مادی که حاصل عمری کار و تلاش انسان و بدون آزار دیگران بدست آمده است ، در صورتیکه پس از این بخواهد به هر صورت موجب آزار دیگران گردد بازهم در زمره گناه و خطای انسان قرار می گیرد و مستوجب به آتش کشیده شدن آن توسط زمانه می گردد ، و خداوند سوء استفاده هدفمند از ثروت ، بویژه قدرت ، زیبایی و جوانی ، اعتبار و آبرو و هر چیز دیگری که ثمره و خرمن عمر انسان است را بر نتابیده ، با حکم قضا و کن فکانِ خود آنها را درهم می کوبد ، پسحافظ میفرماید بوسیله خرمنِ عمر که با سعی خود و الطاف خداوند بدست آورده ای در پیِ آزار دیگران مباش ، در اینصورت جای نگرانی نیست و انسان میتواند از تمامی آن خرمن و ثمره عمر به بهترین نحو بهرمند شده و لذت ببرد .
عنان کشیده رو ای پادشاهِ کشورِ حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
در ادامه بیت قبل میفرماید اما درواقع کیست که در این جهان مورد آزار دیگران قرار نگرفته و خود نیز به انحاء مختلف موجب آزار دیگران نشده باشد ؟ صادقانه بخواهیم بگوییم تقریبآ هیچ انسانی یافت نمی شود ، پس اگر پادشاه کشور زیبایی ها ، یعنی خداوند لگامِ یا عنان اسب خود را کشیده و از راه ها گذر کند خواهد دید که در همه راه ها انسانها صف در صف برای دادخواهی در انتظار ایستاد اند ، قاعدتاً راهِ آزار و ضررهای مادی و پولی باید شلوغ تر و دارای ترافیک سنگین تری باشد ، اما راه و گذرگاهِ صدمات و آزارهای کلامی ، غیبت و بدگویی و بدخواهی نیز دست کمی از آن راهِ اول ندارد و مملو از جمعیت است برای دادخواهی ، گذرگاهِ قدرت پرستانِ ظالم را که دیگر مگو و مپرس ، پس راهی نیست که در آن تظلم و دادخواهی به جهتِ انواعِ آزارها وجود نداشته باشد و این همه آزار و ظلم و تعدی ست که گریبانِ انسان را در همه اعصار گرفته ، موجب دردمندی و ناله کلِ بشریت شده است .
چنین که از همه سو دامِ راه می بینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
به همین صورت که در راه های مختلف دادخواهانِ بسیاری را می بینیم نشان دهنده این مطلب است که در این جهان از هر سو دام های فراوان بر سر راه بشریت وجود دارد ، راهی که صدها هزار سال است ادامه دارد اما هنوز شاهد آزار و ظلم و تعدی انسانها به یکدیگر هستیم ، پس هر انسانی برای پرهیز از آزار دیگران فی نفسه باید دل به عنایت و حمایت زلف حضرت معشوق بسته و پناه گاهش همان در دست گرفتن سر زلفِ حضرتش باشد و با کار معنوی خیال دیدار و زنده شدنِ دلش به عشق را در سر بپروراند .
خزینه دل ، حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حدِ هر سیاهی نیست
خزینه دل یعنی عمق یا مرکز دل انسان که از روز الست مسکن و مأوای یار و از جنس بینهایت خداوند بوده است ، زلف و خال در اینجا به معنی زیبایی ها و جذابیت های ظاهر اما زودگذر این جهان است ، مقصود از کارهای چنین ، همان کارهایِ معنوی می باشند که حافظ در تک تکِ ابیاتِ پیش از این به آنها پرداخته است، سیاهی در اینجا کنایه از وجودِ جسمانیِ انسان یا دیدنِ جهان بر حسبِ جسم میباشد که در مقابِلِ نور و سفیدیِ جان آمده است ، پسحافظ فروتنانه خویش را سیاه توصیف کرده ودر اندازه ی پادشاهِ کشورِ حُسن و زیبایی ندانسته و ادامه می دهد اما حداقل کاری که او و هر انسانِ عاشقی قادر به انجامش می باشد این است که خزینه ی دل را که جایگاهِ عشق و زندگی می باشد به زلف و خالِ حضرت معشوق نداده و فریفته ی زیبایی هایِ این جهان نگردد، یعنی چیزهایِ این جهانی را در دل و مرکزِ خود قرار ندهد.
سفید در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست...
یوسف شیردلپور در ۲ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۲ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۴ - نکنم اگر چاره:
روح عارف دلسوخته شاد این شعر عارف را خسرو آواز استاد شجریان در محفلی خصوصی با همراهی استادان جلال ذلفنون ومحمد موسوی بنام( دردنوش)
بتاریخ 13 تیر 58
بسیار زیبا شنیدنی اجراکرده اند ازدوستاران موسیقی ناب واصیل ایرانی میخواهم گوش کنند حتمی لذتی وصف ناپزیر خواهندبرد همین الان هم من در روستایی بکر در دل جنگلهای شمال پشت کوره هیزمی وچای آتشی این اثر جاودان
هنر موسیقی را باجان ودل گوش
مینکم، هرچند به ظاهر کسی پیشم نیست اما براستی که تنها نیستم وخدارا حس میکنم در اوج تنهایی باکسی هستی که همه چیزت هست ودرکت میکند خدایا شکرت که توانایی به این ناتوان دادی که از شعر وموسیقی وصدای سکو تی پراز فریادو
خالصانه ومملواز عشق وعرفان طبیعت لذت ببرم 🤲
جای همه واقعاً خالی💕
Homa.Akbar در ۲ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸:
در بیت : یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
/ بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
به نظر آمد آنسان من باشد بهتر باشد که آن جان که بی صورت است و صورت او را ننگ ، گر چه گاهی صورت انسان بپوشد ، لیک آن بی صورت مرا همیشه آنسان بی صورت است ، او به صورت پرستان به صورت برآید مرا لایزال آنسان تعالی عما یصفون و یعقلون و ....است
محمدرضا مؤمننژاد در ۲ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۸ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳:
درود، بیت پنجم در مصرع نخست حرف "ت" در عبارت "خلد است" اضافه هجا بوده و از وزن خارج است.
پس مطمئنا، حداقل این بیت از حضرت حافظ نیست
کاوه آهنگران در ۲ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:
نو کردن زن در هر نو بهار !؟
به نظر میرسد منظور شیخ شیراز ، نو کردن لباس زن در هر بهار باشد.
سعید در ۲ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۷: