گنجور

 
سلیم تهرانی

رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند

نامت نمی برم که دلم گوش می کند

آیینه را وصال تو خوش روی داده است

عشرت همیشه رند نمدپوش می کند

بال هما به شهپر مصرع نمی رسد

دولت ازان طلب که سخن گوش می کند

صورت نبست در دل ما کینه ی کسی

آیینه هرچه دید، فراموش می کند

خواهد سلیم چید گلی از وصال او

خمیازه سخت خدمت آغوش می کند