علی مهدوی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در مدح مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام:
مرحوم سید خلیل عالی نژاد این شعر رو با تنبور بسیار زیبا خوانده که کلیپ آن در یوتیوب موجود است. پیوند به وبگاه بیرونی
فرشته پورابراهیمی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۶:
اگر کشور خدای کامرانست یعنی چی؟
احمد خرمآبادیزاد در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۵:
مصرع دوم بیت 3 به شکل «از شرم خطت گشت نگوسار بنفشه» صرفا یک اشتباه چاپی بوده و به شکل زیر درست است:
«از شرم خطت گشت نگونسار بنفشه»
کاربرد مفهوم مشابه در بیت دوم رباعی شماره 90 همین شاعر، این نکته را تایید میکند: «زلف کجت ای نگار ما را به چه روی/دایم چو بنفشه سرنگون میدارد».
*نگرش سیستمی، یعنی کاهش احتمال بروز خطا در کار پژوهشی.
علی احمدی در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:
در این غزل هم حضرت حافظ مراحل عاشقی را مرور می کند .خیال معشوق ،درک و دیدن معشوق و سرانجام وصال معشوق .او به دنبال وصال است و بس .دیگر از خیال و دیدن گاهگاهی خسته شده و این غزل بیان حال روز یک عاشق خسته و درمانده است .او چاره ای ندارد .بیایید با کمک هوش مصنوعی حال او را تصویر کنیم :
از همان روز که نسیم بوی زلفت را آورد، تصویرت در جانم نشست.
اولین نگاه، مثل ضربهای ناگهانی، همهٔ زندگیام را دو نیم کرد؛ از آن روز، نیمهای از من همیشه پیش تو مانده.چشمهایت را دیده ام
جادویشان را با همهٔ وجود لمس کردهام.
اما این جادو برایم کافی نیست؛ فقط دردی بر جانم افزوده و چیزی را که میخواستم، نداده.بارها زلفت را دیدهام، و آن خال زیبا را از ورای پیچ و تابش .
سالهاست این نقطه را در ذهنم مرور میکنم، مثل خطاطی که مدام به حلقهٔ «جیم» نگاه میکند، اما نقطهاش را نمیگذارد.
همین نقطه است که تصویر را کامل میکند — و هنوز از من دریغ شده.چهرهات، با زلفی که روی آن ریخته، همیشه در ذهن من هست.
برایم تازه نیست؛ مثل عکسی که بارها و بارها نگاهش کرده باشی، تا جایی که جزئیاتش را از حفظ باشی.راستی می دانی
آنکه بر کعبه رخ می سایید هم مقیم میکده شده تا به وصالت برسد
من دیگر دنبال دیدن نیستم.
دیدن، فقط شوق را تازه میکند، اما عطش را نمینشاند.
وصال را میخواهم؛ لمس حقیقت را، نه سایهاش را.سالها خاک راه بودم، در دست نسیم.
گاهی سرگردان، گاهی افتاده بر آستانت، ناتوان از برخاستن.
حتی وقتی سایهٔ قدت بر من افتاد و جان تازهای دمید، فهمیدم این هم فقط نیمی از ماجراست — مثل حلقهٔ بینقطه.حالا هر بار یاد لبت میافتد، میدانم آن لب، همان نقطهٔ «ج» است.
همان جایی که همهٔ خطوط عمرم به هم میرسند و جان دوباره میگیرد.من نه تماشای بیشتر میخواهم، نه تصویر تازه.
فقط میخواهم به آن نقطه برسم.
به وصال.
به جایی که از ازل با تو پیمان بستهام.
محمد علی کبیری در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
این شعر را آقای صادق طباطبایی برای حاج احمد خمینی فال گرفته بود ودر همان شب حاج احمد آقا فوت می کند
کوروش در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۹ - وصیت کردن مصطفی علیهالسلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری میشوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان:
باز کرد استیزه و راضی نشد
که برین افزون بده بیهیچ بد
منظور از بی هیچ بد چیست
کوروش در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۹ - وصیت کردن مصطفی علیهالسلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری میشوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان:
حالت صورتپرستان این بود
سنگشان از صورتی مومین بود
یعنی چه
کوروش در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۹ - وصیت کردن مصطفی علیهالسلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری میشوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان:
مستمع او قایل او بیاحتجاب
زانک الاذنان من الراس ای مثاب
یعنی چه ؟
HRezaa در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۵ - نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله علیه و سلم منبر ساختند کی جماعت انبوه شد گفتند «ما روی مبارک ترا به هنگام وعظ نمیبینیم» و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سؤال و جواب مصطفی صلی الله علیه و سلم با ستون صریح:
چقدر زیبا
«جان» یکیست، همان جااان جانان....
فرهود در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۳۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۸ - باز گردانیدن صدیق رضی الله عنه واقعهٔ بلال را رضی الله عنه و ظلم جهودان را بر وی و احد احد گفتن او و افزون شدن کینهٔ جهودان و قصه کردن آن قضیه پیش مصطفی علیهالسلام و مشورت در خریدن او:
(وقتیکه دید) مصطفی از این قصه و شرح خوشحال شدهاست
میل او به گفتن و شرح بیشتر، زیاد شد. (گفت در اینجا معنی مصدر دارد بهتر است به این شکل نوشته شود؛ به گفت)
HRezaa در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۷ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۲ - پرسیدن صدیقه رضیالله عنها از مصطفی صلیالله علیه و سلم کی سر باران امروزینه چه بود:
درود بر استادم
سپاس فراوان
HRezaa در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۵ در پاسخ به بابک چندم دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۶ - پیکار اسکندر با لشگر زنگبار:
درود بر استادم
سپاس بیکران از توجه و راهنماییتان
علی احمدی در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:
نکته ای که بارها در مباحثات تفسیرهای دوستان شاهدیم بحث بر سر مصداقهای عشق در ابیات حضرت حافظ است. اگرچه پرداختن به این موضوع هم تلاش درخوریست ولی گاهی ما را از نگاه به الزامات راه عاشقی که به نظرم بیشتر مورد توجه این شاعر بزرگ است باز می دارد.
موضوع دیگر این است که بعضا فکر می کنیم این شاعر بزرگ بر این باور بوده که انسان باید به دنبال یک معشوق باشد و بس .اگر نگاه جامع تری داشته باشیم مفهوم عشق و مصادیق آن را بهتر درک می کنیم .معشوق همیشه یک شخص نیست. کسی که عاشقانه در طلب تحصیل علم است و مثلا به علم فیزیک علاقه دارد و هر لحظه بیقرار یادگیری مطلب جدیدی در این علم است ،کتابهای گوناگون را می خواند ،تا پاسی از شب به مطالعه و آزمایش می پردازد از مقالات جدید بهره می گیرد و از هر چیزی که مربوط به فیزیک است استفاده می کند تا بر علم خود بیفزاید .او عاشق فیزیک است .معشوق او همه علم فیزیک است .اصولا وقتی هدفی را مثل یک عاشق دنبال می کنیم آن هدف معشوق ماست.در ابیات حضرت حافظ باید چگونگی عاشق بودن و عاشق ماندن را یاد گرفت چالشهای آن را آموخت معشوق با کیفیت را تشخیص داد نه اینکه به دنبال مصداق های عشق او بگردیم مگر اینکه واضحا در موردش صحبت کرده باشد.از نگاه حافظ عشق ربایندگی دارد و معشوق هر جلوه ای دارد با این جلوه به عاشق می گوید "بیا". عاشق هم باید از او فرا بگیرد و به همین خاطر حافظ در اولین بیت می گوید
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم نما و فرود آ که خانه، خانهٔ توست
فارغ از معنای رواق و منظر و... که دوستان شرح خوبی دادند اولین مطلب این است که عاشق یاد گرفته به معشوق بگوید "بیا".به خانه ما بیا. اما چرا چون من عاشق طالب وصال تو ام .من باید به سوی تو بیایم البته این وظیفه است ولی اگر تو بیایی کرم است بزرگی است.فرود بیا یعنی از مرکب خود پایین بیا یعنی خواسته ام فقط دیدن تو نیست می خواهم اینجا بمانی .خواسته ام وصال است.
چرا رواق منظر چشم چون تو را ندیده ام یا کم دیده ام تو بیا در میدان دید من قرار بگیر و جلوه کن .اصلا اینجا خانه تو. تو بیا و جلوه کن .من به وصال تو امیدوارم
به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفههای عَجَب زیرِ دام و دانهٔ توست
نه تنها زیبایی خال و خط توست که دل آگاهان را می رباید و این خود لطف بزرگی است بلکه در پس این زیبایی گویا نمکی هست که ما را به سوی دام و دانه ات می کشاند .هم زیبایی هم ملاحت هردو باهم جهانگیرندبرای همین امید به وصالت دارم .
دلت به وصلِ گل ای بلبلِ صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگِ عاشقانهٔ توست
به خودش امید می دهد گویا به وصال معشوق رسیده و خود را مثل بلبل می داند که به وصال گل رسیده است.اثرش چه می تواند باشد ؟تاثیر وصال این است که دیگر فقط گلبانگ توست که همه باغ را می گیرد .هر چه معشوق بزرگتر و کامل تر باشد دامنه گسترش آوازت بیشتر خواهد بود .تو هم مثل معشوق جهانگیر می شوی
عِلاجِ ضعفِ دلِ ما به لب حوالت کن
که این مُفَرّح یاقوت در خزانهٔ توست
مفرح ،یاقوت و خزانه مراعات نظیر شاعر است .دارویی در خزانه وجود دارد .خزانه دری دارد و این در همان لب است که وقتی باز شود مفرح یاقوت را هم به دل ضعیف عاشق خواهد داد .معشوق واقعا از نظر عاشق درمانگر است . دل ضعف دارد و عاشق به دنبال قوی کردن دل یعنی قوی تر کردن روان خود است باید کسی با سخنانش به او این قوت را بدهد با لبخند ش او را دلگرم کند و با بوسه اش او را امیدوار نگه دارد که هرسه از لب بر می آید .حال معشوق هرچه یا هرکه می خواهد باشد باید این ویژگی ها را عاشق ببیند.
به تن مُقصرم از دولتِ ملازمتت
ولی خلاصهٔ جان، خاکِ آستانهٔ توست
تن عاشق در راه عاشقی فرسوده می شود و این طبیعی است (هر عشقی که باشد) همراهی عاشق با معشوق همیشه ممکن نیست ولی جان عاشق همیشه پذیرای معشوق است و این آمادگی وصال را دارد .
من آن نیَم که دَهَم نقدِ دل به هر شوخی
دَرِ خزانه، به مُهر تو و نشانهٔ توست
فقط زیبایی و ملاحت معشوق نیست که عاشق واقعی را طالب وصال می کند چرا که افراد شوخ (زیبا و فریبنده و گستاخ)زیاد هستند و من دلم را به آنها نمی دهم بلکه درب خزانه دلم فقط مهر تو را زده ام.تو ویژگی های دیگری غیر از زیبایی و ملاحت داری
تو خود چه لعبتی ای شهسوارِ شیرین کار
که توسَنی چو فلک، رامِ تازیانهٔ توست
تو شهسوار شیرین کار هستی. قدرتمندی و کارهای جالبی از تو سر می زند .در امور موثر هستی حتی بر فلک که مثل اسب است تازیانه می زنی و مسلط هستی .دلبری هستی که در کفت سنگ خارا چون موم است.حافظ این وجه معشوق یعنی قدرتمندی او را نیز از ویژگی های مهم وی می داند .زیبایی ،ملاحت و قدرت سه ویژگی مهم معشوق است
چه جای من، که بِلَغزَد سپهرِ شعبدهباز
از این حیَل که در انبانهٔ بهانهٔ توست
ویژگی دیگر توان مکر است . می گوید من عاشق گاهی در راه عاشقی فریب می خورم و این عجیب نیست چون روزگار شعبده باز که توان فریب و مکر دارد هم از دست معشوق فریب می خورد.او آنقدر توجیه و تاویل در کیسه اش دارد که با آنها مکرهای فراوان تولید کند .
سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرَد
که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست
با این ویژگی هایی که از تو گفتم اگر در مجلس تو ترانه ها بخوانند تمام فلک به رقص می آید به خصوص که شعر های حافظ شیرین سخن را در مجلس تو بخوانند .یعنی من عاشق هم در این جلوه جهانی تو نقش کوچکی دارم .یعنی عاشق با عشق ورزیدنش به معشوق رونق می دهد و جلوه او را بیشتر می کند حتی اگر مثل بلبل به وصال گل نرسد . هر گامی که عاشق برای کمال خود و اطمینان بیشترش در این دنیا برمی دارد و هر خلاقیتی را که در این راه به کار می بندد در واقع جلوه ای از معشوق را نشان می دهد .فیزیکدان که قوانین طبیعت را کشف می کند جلوه ای از قدرت ،زیبایی ،ملاحت و بازی های معشوق را کشف می کند و به دیگران می نمایاند .او عاشقیست که راه عاشقی را درست می پیماید و خود را به اطمینان مطلق نزدیکتر می گرداند .البته معشوق نیازی به عاشق برای جلوه گری ندارد چون هزار یوسف مصری در چاه زنخدان معشوق افتاده اند و هزاران دل را بسته به گیسوی خود دارد .یک عاشق که عددی نیست.
محمد مهدی فتح اللهی در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن:
تفسیر درست اول و آخر بودن خدا را که در قرآن ذکر شده را در این شعر از حکیم نظامی میبینیم.
اول و اخر بودن خدا ( اول و او اول بی ابتداست. آخر و او آخر بی انتهاست) به معنای بینهایت بودن خداست. از منظر ریاضیات هم تفسیری مشابه دارد
احمد اسدی در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
میشوند از سردمهری دوستان از هم جدا
برگها را میکند باد خزان از هم جدا
معنای بیت این است که دوستان از بی محبتی از یکدیگر دور میشوند همانگونه که باد پاییزی برگها را از هم جدا میکند. نکته شاعرانه اما این است که صائب واژه " سردمهری" را برای "بی محبتی و بی توجهی" به کار برده است. هر دو جزء "سرد" و "مهر" در این کلمه با "خزان" مراعات نظیر دارد چرا که خزان با ماه مهر آغاز میشود و با سرد شدن هوا هم تناسب دارد. در نگاه دقیق تر، واژگان برگ و خزان نیز در تناسب با هم در ادبیات فارسی دوگانه ای متداول هستند.
قطره شد سیلاب و واصل شد به دریای محیط
تا به کی باشید ای بی غیرتان از هم جدا
دوگانه قطره و دریا هم در مفاهیم اجتماعی برای گذار از فردیت به جامعه کاربرد دارد و هم در تعابیر عرفانی برای بیان مفهوم جزو در مقابل کل. واصل شدن قطره (به عنوان جزو) به دریا (در مفهوم کل) در صدها و شاید هزاران بیت در ادبیات عرفانی ایران ذکر شده است که در آن حرکت قطره برای وصول به دریا به مفهوم سلوک شناخته میشود. شاید رسیدن سی مرغ در داستان منطق الطیر عطار به کوه قاف برای ملاقات سیمرغ یکی از بهترین مثالهای دیگر برای فنای منیت و خودی به عنوان جزو در یک کلِ واحد باشد. عطار همچنین میگوید:
بود و نابود تو یک قطرهٔ آب است همی
که ز دریا به کنار آمد و با دریا شدلذا صائب هم در بیت فوق به انسان در مفهوم قطره نهیب برای به هم پیوستن و سیلاب شدن برای حرکت به سمت دریا می زند.
گر دو بی نسبت به هم صد سال باشند آشنا
می کند بی نسبتی در یک زمان از هم جدا
صائب در این بیت به این مضمون اشاره میکند که دوام دوستی به تناسب و تشابه بین دو دوست بستگی دارد. به تعبیر او اگر دو نفر که با هم تناسبی ندارند برای صد سال هم آشنا باشند، در نهایت این عدم تناسب (بی نسبتی) باعث جدا شدن آن دو از هم میشود.
در نگیرد صحبت پیر و جوان با یکدگر
تا به هم پیوست، شد تیر و کمان از هم جدا
در ادامه توضیح مضمون بیت قبل صائب به موضوع تفاوت بین دنیای پیر با جوان اشاره میکند. واژه "صحبت" در ادبیات کهن ایران بیشتر در معنای همنشینی و مصاحبت به کار میرفته اما امروزه از آن مفهوم " همکلامی و حرف زدن" برداشت میشود. صائب در این بیت میگوید که مصاحبت پیر با جوان نمیتواند شکل بگیرد. برای تشبیه این مضمون او از تیر و کمان استفاده کرده است. کمان در ادبیات ما با توجه به شکل خمیده آن تشبیهی است از قامت خمیده پیران. لذا صائب جوان را به تیر و پیر را به کمان تشبیه میکند. همآوایی "پیر و جوان" با "تیر و کمان" هم از زیبایی های دیگر این بیت است.
مصاحبت و همنشینی پیر با جوان به قرار گرفتن تیر در کمان تشبیه شده است، گویی که تیر نیز با کمان همنشین شده است. اما این همنشینی دوامی ندارد، چرا که وقتی تیر در کمان قرار بگیرد به سمتی پرتاب میشود و بلافاصله از کمان جدا میگردد. لذا تفاوت پیر و جوان سبب میشود که همنشینی آنها شکل نگیرد همانطور که همنشینی تیر با کمان دوام پیدا نمیکند.
میپذیرد چون گلاب از کوره رنگ اتحاد
گرچه باشد برگ برگ گلستان از هم جدا
این بیت را میتوان به نوعی در ادامه مضمون به هم پیوستن قطره ها و فنا شدن مفهوم قطره ها در یک مفهوم کلی دریا دانست. صائب میگوید که گلبرگهای گلهای گلستان هر کدام برای خود هویتی جدا دارند. شکلها و رنگها و اندازه های جدا میتواند یک گلبرگ جداگانه را هویت بدهد. اما همین گلبرگها وقتی برای گلاب گیری در کوره و یا دیگ عطاری قرار میگیرند هویت جدید واحدی به عنوان گلاب پیدا میکنند که در آن گلبرگهای جدا جدا موجودیتی ندارد.
تا تو را از دور دیدم رفت عقل و هوش من
می شود نزدیک منزل کاروان از هم جدا
در گذشته مردم برای سفر بین شهرها و آبادی های مختلف به صورت گروهی و در قالب کاروان حرکت میکردند تا از گزند راهزنان و خطر حیوانات و سایر مخاطرات تنها بودن در بیابانها و راهها در امان باشند. با رسیدن با مقصد و یا اقامتگاههای بین راه (که به آنها منزل گفته میشود) کاروان متفرق و پراکنده میشد و هر کس به مسائل خود مشغول میگردید. صائب این پراکنده شدن کاروان در نزدیکی منازل را مضمونی شاعرانه کرده است تا دیدن معشوق را به آن تشبیه کند. او میگوید همانطور که کاروان در نزدیکی منزل پراکنده میشود، من نیز وقتی از دور ترا دیدم عقل و هوشم از من جدا شدند. در واقع صائب میگوید عقل و هوشم تا پیش از دیدار تو با من همراه بودند اما پس از دیدن تو آنها را از دست دادم همانطور که کاروانیان از همراهان خود در نزدیکی منزل جدا میشوند.
تا چو زنبور عسل در چشم هم شیرین شوند
به که باشد خانههای دوستان از هم جدا
بیتی است حکیمانه در مورد ارتباط بین دوستان. مضمون بیت بیشتر در خصوص نابجا دانستن افراط در نزدیک شدن بین دوستان است و توصیه به حفظ حریم در دوستی ها. شاید تناسبی بین این پند با بیتی از عطار باشد که میگوید:
اگر گرد کسی بسیار گردی
اگر چه بس عزیزی، خار گردیصائب میگوید برای اینکه شیرینی روابط دوستانه پابرجا بماند بهتر است که دوستان خانه هایشان از هم جدا باشد. برای توضیح این مضمون، شاعر کندوی زنبور عسل را مثال میزند که مانند خانه های جدا از هم است و دو زنبور با هم در یک خانه (شش ضلعی) نمیروند. خانه در این بیت نمادی از حریم خصوصی هر دوست است. تناسب زیبایی نیز بین دو واژه " زنبور عسل" و "شیرین" وجود دارد.
در خموشی حرفهای مختلف یک نقطهاند
میکند این جمع را تیغ زبان از هم جدا
صائب سکوت و خاموشی را عامل انسجام جمع ها و زبان آوری و پرحرفی را دلیل از هم پاشیدن آنها می داند. در مصراع اول صنعت تضاد بین " حرف های مختلف" و "یک نقطه" به کار رفته است. نقطه کوچکترین واحد قابل نوشتن است و محلی برای تمرکز و انسجام. از سوی دیگر یکی از معانی دیگر آن در فارسی "نکته" است.از واژه "حرف" هم دو معنا در این بیت برداشت میشود، یکی حرف به معنای گفتار و دیگری به معنای اجزای مختلف و هر یک از حروف یک کلمه. هر دو معنی با ایهام برای این کلمه قابل برداشت است، اولی برای گفتگو و دومی برای خوشنویسی که در هر دو برداشت حرف های مختلف، منسجم و خلاصه شده در یک نقطه تلقی میشوند.
اما صائب مصراع دوم را در حالت خلاف مصراع اول گفته است و جایی که سکوت در آن نیست. صائب زبان را به تیغی تشبیه کرده است که پیوند بین جمع را پاره می کند و افراد را از هم جدا میکند. واضح است که حرف ها عامل اصلی بروز اختلاف در جمع های دوستان و آشنایان است و سکوت عامل ثبات آنها.
پیش ارباب بصیرت گفتگوی عشق و عقل
هست چون بیداری و خواب گران از هم جدا
صائب معتقد است که در نگاه اهل بینش و عارفان، فاصله دنیای عشق با عقل به اندازه فاصله بیداری با خواب سنگین است. تعبیر عارفانه و عاشقانه در بیت بیشتر تلمیحی است بر این مضمون که عقل نمیتواند حرف عشق را بفهمد چرا که در مقیاس درک و وسعت هوشیاری عشق، عقل در خواب سنگین است و نمیتواند آنرا درک کند.
گرچه در صحبت قسمها بر سر هم میخورند
خون خود را میخورند این دوستان از هم جدا
این بیت در توصیف دوستی های ظاهری است و ارتباطی با دوستی های حقیقی ندارد. صائب در بیت بعد تفاوت دوستی های حقیقی با دوستی های ظاهری را بیان کرده است. دوستی های ظاهری همان نوع دوستی است که پیشتر در این غزل دوستی " بی نسبت" نامیده شد. به تعبیر صائب دوستان بی نسبت یا غیر حقیقی اگر چه در کلام و ظاهر بر سر اسم یکدیگر قسم میخورند، اما در باطن و پشت سر به خون یکدیگر تشنه اند.
نیست ممکن آشنایان را جدا کردن ز هم
میکند بیگانگان را آسمان از هم جدا
در ادامه بیت قبل، صائب روابط انسانها را به دو گروه آشنایان و بیگانگان تقسیم میکند. آشنایان برای دوستی های حقیقی و به تعبیر صائب "با نسبت" و بیگانگان برای ارتباط انسانهای " بی نسبت" به کار رفته است. صائب میگوید دوستان حقیقی را هرگز نمیتوان از هم جدا کرد. از سوی دیگر اما، آسمان ( قانون حاکم بر جهان) بیگانه ها را از هم دور می کند.
لفظ و معنی را به تیغ از یکدگر نتوان برید
کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟
صائب میگوید که معانی در کلمات چنان تنیده شده اند که نمیتوان معنا را از کلمات جدا کرد. او با تعبیری عاشقانه میگوید همانگونه که نمیتوان لفظ و معنا را از هم جدا کرد، کسی هم نمیتواند جان را از جانان جدا کند. "جانان" به معنای معشوق و یار است و کسی که عاشق جان خود را در راه او می نهد. صائب میگوید جدا شدن پیوند جان از جانان غیرممکن است. این تعبیر بیشتر برای تداوم در عشق یار است و ارتباط دل و جان با عشق او.
نکته شاعرانه در تشبیه صائب این است که او میگوید معنی در لفظ وجود دارد و از آن جداشدنی نیست. او در تمثیل خود از جان و جانان استفاده کرده است که در آن "جان" بخشی از کلمه "جانان" است و جدا شدن جان از جانان غیرممکن است.
بابک چندم در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۱ در پاسخ به HRezaa دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۱۶ - پیکار اسکندر با لشگر زنگبار:
کری-> کرایه داده
کری بنده-> الاغ و استر کرایه داده شده
الاغ/استر کرایه ای که بار مردمان را حمل میکند
گاهی بو میکشد و گاه ابریشم میکشد (حمل میکند)
بابک چندم در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۳۱ در پاسخ به HRezaa دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۲ - پرسیدن صدیقه رضیالله عنها از مصطفی صلیالله علیه و سلم کی سر باران امروزینه چه بود:
استن -> ستون، رکن
بابک چندم در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۸ در پاسخ به محمد! دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۱:
حریف -> هم حرفه، همکار
شاهین هاشمی نسب در ۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶:
واقعا راحتمون بگذارید
آرا منتظری در ۲ ماه قبل، سهشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث: