سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم: «این احوال بین»، خندید و گفت:
«صعبروزی، بوالعجبکاری، پریشانعالمی»
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
خیز تا خاطر بدان تُرک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریهٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی



با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و تنهایی خود ناله میکند و امید به مرهمی برای دردهایش دارد. او از ساقی میخواهد که جامی به او بدهد تا بتواند لحظهای آرامش پیدا کند. شاعر به سرنوشت دیگران اشاره میکند و میگوید که در عشق، آسایش وجود ندارد و کسی که میخواهد با درد معشوقش کنار بیاید، باید از خود گذشته و بر دردها فائق آید. او همچنین به این نکته میپردازد که در این جهان خاکی، انسان نمیتواند به راحتی به آرامش برسد و باید جهانی دیگر بسازد. در پایان، شاعر به حسرت و غم خود در برابر عشق میپردازد و میگوید که غم او در مقایسه با عظمت عشق ناچیز است.
سینه سرشار از درد و غم است، ای کاش مرهم و دارویی وجود داشت. دل از شدت تنهایی و بی کسی به ستوه درآمد به خاطر خدا همدم و هم نفسی را نشان دهید.
چه کسی از این روزگار زودگذر و ناپایدار انتظار آسایش دارد؟ ای ساقی جام شرابی به من ببخش تا لحظه ای در پرتو مستی به آرامش برسم.(نکته: حضرت خواجه اوضاع زمانه را چنان نابسامان می بیند که گویی تنها با مستی و عدم فکر کردن می توان به آرامش رسید.)
به انسان دانا و زیرکی گفتم به این اوضاع و احوال نگاه کن! با خندهی تلخی گفت: چه روزگار دشواری، شگفت کاری، و عجب دنیای نابسامان و درهمی!صعب: دشوار.بوالعجب: شگفت انگیز
صبر و شکیبایی که در راه آن معشوق زیبارو انجام میدهم همچون چاهی است که مرا اسیر خود ساخته است، شاه ترکان (شاه زیبارویان، امیر تیمور، افراسیاب)نسبت به حال ما بی تفاوت است، کجاست رستمی تا ما را نجات بخشد.
در راه زندگی عاشقانه امنیت و آسودگی بلا و مصیبت است، امیدوارم آن دلی که با داشتن درد تو به دنبال مرهم می گردد زخم گردد.(نکته: نکته جالب توجه و رندانه در این بیت این است که با توجه به اعتقاد حافظ که امن و آسایش را برای عشق مصیبت می داند در مصراع دوم دلی که به دنبال درمان عشق می گردد را زخمی می خواهد؛ به بیانی دیگر دعا می کند که دلی که عاشق شده است هر لحظه عاشق تر و دردمندتر گردد.)
نه صاحبان ناز و کام نه انسان های بی تجربه و بی غم،هرگز نمیتوانند وارد محله ی رندی شوند تنها سالکانی که آشوب و غوغا در جهان به پا میکنند و دنیا را به آشوب میکشانند میتوانند وارد چنین کوی و برزنی شوند (ناگفته نماند که به آشوب کشیدن دنیا در معنای مثبت آن منظور حافظ است مثل مولانا یا خود حافظ که شور و غوغایی با مفاهیم خود در دنیا به پا کرده اند )
در این عالم خاک انسان واقعی پیدا نمیشود باید جهان دیگری ساخت و دوباره انسان دیگری آفرید.(نکته: شاید بتوان بین آدم و خاک هم ارتباط معنایی پیدا کرد. با توجه به ساخته شدن آدم از خاک بنابر آیات قرآن.)
برخیز تا به آن زیباروی سمرقندی دل دهیم و عاشق او شویم زیرا از نسیم خوش او، بوی زندگی بخش جوی مولیان به مشام میرسد.
در برابر بی نیازی عشق، گریه حافظ هیچ ارزش و اعتباری ندارد؛ زیرا تمام دریاهای عالم در برابر دریای عشق، به اندازه قطره شبنمی هم، ارزش و اعتبار ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گوینده واژه " چِگِل " را به اشتباه چُگُل میخواند، چگل منطقه ای در کشور توران بوده که بیژن در چاهی زندانی بوده و رستم برای نجاتش بصورت ناشناس به اونجا میره و نجاتش میده .
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
همین شعر » بیت ۸
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گر نشینم با تو در خلوت به شادی یک دمی
از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی
حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز
اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی
ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک
[...]
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی
رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
با کمال قدرتت بر عرصه ی ملک قدم
هر تف آتش خلیلی هر کف خاک آدمی
طور سینا با تجلی جمالت ذره ئی
[...]
گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی
گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی
زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال
حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی
گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت
[...]
موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی
می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی
اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است
اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی
زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون
[...]
فانیا گر شادیت باید طمع بگسل ز خلق
زانکه از رنج طمع دل را رسد هر دم غمی
گر بود در خاطرت رازی فرو خور دم مزن
چون ز ابنای زمان ممکن نباشد محرمی
بایدت از عالم آزادی برو آزاده باش
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۸۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.