گر نشینم با تو در خلوت به شادی یک دمی
از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی
حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز
اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی
ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک
عاشقانرا بهره از معشوق بس باشد غمی
گر خرد داری بگرد بهگزینی پر مگرد
کز پی این دور ماند از خلد همچون آدمی
ز آتش دل در هوایت این تن خاکی من
سوختی گر چشمه چشمم نمیدادی نمی
بر کنار چشم او نگذاشت با ابن یمین
ز آنچه بودش جز غم و صبری زهر بیش و کمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: موضوع این شعر درباره عشق و خلوت با معشوق است. شاعر میگوید اگر یک لحظه با معشوقش در کنار هم باشد، تمام غمها و غبارهای زندگی به فراموشی میروند. او بر این باور است که در این دمی که با محبوب است، ارزش آن بیشتر از تمام داراییهای دنیاست. شاعر همچنین یادآور میشود که عشق واقعی، حتی با غم و مشکلات همراه است، اما عاشق باید امید به خوشی را از دلبر خود نگه دارد. او به اهمیت اختیار و انتخاب نیز اشاره میکند و میگوید که نباید به دنبال چیزهای زودگذر و فانی بود. در پایان، به حسرت و درد دل اشاره میکند که در عشق خود دارد و میگوید اگر عشقش را نمیداشت، چشمه اشک از چشمانش نمیچکید.
هوش مصنوعی: اگر در خلوت با تو بنشینم و لحظهای شاد باشم، چشمی که به دل من است دیگر غباری نخواهد دید.
هوش مصنوعی: من درک میکنم که لحظهای که با تو هستم، از تمام زیباییها و لذات جهان بهتر است و این لحظه برایم حاوی رازهای عمیق دلباختگان است.
هوش مصنوعی: ای دل، از محبوب خود امید شادی نداشته باش، زیرا عاشقان را همین که عشق و معشوقی در زندگیشان وجود داشته باشد، کافی است و غم آنها هم از این بابت کم میشود.
هوش مصنوعی: اگر عقل و فهمی داری، به بهترین چیزها توجه کن و خودت را به پیگردی و تلاش های بیهوده مشغول نکن؛ زیرا اگر به دنبال چیزهای غیرمفید باشی، همانند آدمی میمانی که از بهشت بیرون رانده شده است.
هوش مصنوعی: دل من در عشق تو مانند آتش میسوزد و اگر چشمی برای گریهام نداشتی، این تن خاکی من نیز نخواهد سوخت.
هوش مصنوعی: در کنار چشم او، ابن یمین چیزی جز غم و صبر نمیبیند، حتی زهر و تلخی هم فراوان است و کمی از خوشی نمیماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی
رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی
با کمال قدرتت بر عرصه ی ملک قدم
هر تف آتش خلیلی هر کف خاک آدمی
طور سینا با تجلی جمالت ذره ئی
[...]
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
[...]
گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی
گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی
زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال
حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی
گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت
[...]
موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی
می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی
اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است
اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی
زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون
[...]
فانیا گر شادیت باید طمع بگسل ز خلق
زانکه از رنج طمع دل را رسد هر دم غمی
گر بود در خاطرت رازی فرو خور دم مزن
چون ز ابنای زمان ممکن نباشد محرمی
بایدت از عالم آزادی برو آزاده باش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.