گنجور

 
نسیمی

گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی

گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی

زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال

حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی

گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت

روشنت گردد که هم جمشید و هم جامی جمی

جان اگر خوانم تو را، باشد بدین معنی درست

کز سر تحقیق می دانم که جان عالمی

گر هدایت یابی از «من عنده علم الکتاب »

آن سلیمانی که اسم اعظمش را خاتمی

رنگ نمرودی و فرعونی و دجالی چو رفت

هم خلیل و هم کلیم و هم مسیح مریمی

در رخ خوبان چو هست آیینه گیتی نما

صورت حق را به چشم سر بیین گر محرمی

از خیال بیش و کم فارغ شو و آسوده باش

تا به کی در فکر آن باشی که با بیش و کمی

کی شود روشن به خورشید رخش چشم کسی

کز محیط معرفت نابرده هرگز شبنمی

در بیابان تحیر واله و سرگشته اند

حیدری و احمدی و ژنده‌پوش و ادهمی

ای نسیمی! وقت آن شد کز دم روح القدس

نفخه ای از صور اسرافیل بر عالم دمی