المقالة الرابع عشر: پسر گفتش اگر آب حیاتم
جواب پدر: پدر بگشاد راهش در هدایت
(۱) سکندر و وفات او: سکندر در کتابی دید یک روز
(۲) حکایت نمرود: یکی کشتی شکست و هفتصد تن
(۳) حکایت آن مرد که صدقه بدرویشان میداد: بزرگی گفت پر شوقست جانم
(۴) حکایت لقمۀ حلال: رفیقی گفت با من کان فلانی
(۵) حکایت پیرزن با شیخ و نصیحت او: نشسته بود روزی پیر اصحاب
(۶) حکایت امیرالمؤمنین عمرخطاب رضی الله عنه با جوان عاشق: بحربی رفت فاروق و ظفر یافت
(۷) حکایت آن درویش که آرزوی طوفان کرد: یکی پرسید ازان گستاخ درگاه
(۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر: جوانی سرو بالا بود چون ماه
(۹) حکایت مجنون با آن سائل که سؤال کرد: چنین گفتست مجنون آن یگانه
(۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد: بدام افتاد روباهی سحرگاه
(۱۱) حکایت سلطان محمود با ایاز: مگر سلطان دین محمود یک روز
(۱۲) حکایت محمد عیسی با دیوانه: محمد ابن عیسی کز لطیفه
(۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست: بر دیوانه محمود بنشست
(۱۴) حکایت دیوانهای که گلیم فروخت: گلیمی بود آن شوریده جان را
(۱۵)حکایت آن زن که طواف کعبه میکرد و مردی که نظر برو کرد: یکی عورت طواف خانه میکرد
(۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر: مهستی دبیر آن پاک جوهر
(۱۷) حکایت محمود و شمار کردن پیلان: مگر یک روز محمود عدوبند
(۱۸) حکایت عیسی علیه السلام با جهودان: بکوئی می فرو شد عیسی پاک
(۱۹) حکایت آن دزد که گرفتار شد: مگر شد ناگهی دزدی گرفتار
(۲۰) حکایت دیوانۀ چوب سوار: یکی دیوانه چوبی بر نشسته
(۲۱) حکایت سپهدار که قلعۀ کرد با دیوانه: سپهداری برای کوتوالی
(۲۲) حکایت سلطان محمود با مظلوم: مگر محمود میشد بامدادی
(۲۳) حکایت مجنون: یکی پرسید از مجنون که چونی
(۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد: جوانی بود سرگردان همیشه