گنجور

 
عطار

المقالة الرابع عشر: پسر گفتش اگر آب حیاتم

جواب پدر: پدر بگشاد راهش در هدایت

(۱) سکندر و وفات او: سکندر در کتابی دید یک روز

(۲) حکایت نمرود: یکی کشتی شکست و هفتصد تن

(۳) حکایت آن مرد که صدقه بدرویشان می‬داد: بزرگی گفت پر شوقست جانم

(۴) حکایت لقمۀ حلال: رفیقی گفت با من کان فلانی

(۵) حکایت پیرزن با شیخ و نصیحت او: نشسته بود روزی پیر اصحاب

(۶) حکایت امیرالمؤمنین عمرخطاب رضی الله عنه با جوان عاشق: بحربی رفت فاروق و ظفر یافت

(۷) حکایت آن درویش که آرزوی طوفان کرد: یکی پرسید ازان گستاخ درگاه

(۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر: جوانی سرو بالا بود چون ماه

(۹) حکایت مجنون با آن سائل که سؤال کرد: چنین گفتست مجنون آن یگانه

(۱۰) حکایت روباه که در دام افتاد: بدام افتاد روباهی سحرگاه

(۱۱) حکایت سلطان محمود با ایاز: مگر سلطان دین محمود یک روز

(۱۲) حکایت محمد عیسی با دیوانه: محمد ابن عیسی کز لطیفه

(۱۳) حکایت سلطان محمود که با دیوانه نشست: بر دیوانه محمود بنشست

(۱۴) حکایت دیوانه‌ای که گلیم فروخت: گلیمی بود آن شوریده جان را

(۱۵)حکایت آن زن که طواف کعبه می‬کرد و مردی که نظر برو کرد: یکی عورت طواف خانه می‌کرد

(۱۶) حکایت مهستی دبیر با سلطان سنجر: مهستی دبیر آن پاک جوهر

(۱۷) حکایت محمود و شمار کردن پیلان: مگر یک روز محمود عدوبند

(۱۸) حکایت عیسی علیه السلام با جهودان: بکوئی می فرو شد عیسی پاک

(۱۹) حکایت آن دزد که گرفتار شد: مگر شد ناگهی دزدی گرفتار

(۲۰) حکایت دیوانۀ چوب سوار: یکی دیوانه چوبی بر نشسته

(۲۱) حکایت سپهدار که قلعۀ کرد با دیوانه: سپهداری برای کوتوالی

(۲۲) حکایت سلطان محمود با مظلوم: مگر محمود می‌شد بامدادی

(۲۳) حکایت مجنون: یکی پرسید از مجنون که چونی

(۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد: جوانی بود سرگردان همیشه