گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

باد آورده بگلشن مژده نوروز را

گل نود از شاخساز آن موکب فیروز را

دوستان در بوستان رخت اقامت میبرند

ما بکاخ اندر کشیم آن شمع شب افروز را

حاصلی هستی برده اندوختم با صد امید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

زلف جادو بگسلاند حلقهٔ زنجیر را

عاقلان دیوانه‌ام کو چارهٔ تدبیر را

تا که پیران عشق می‌ورزند با این نوجوان

من نمی‌گویم دگر عیب جوان و پیر را

از کمان چرخ تیری کآید از شصت قضا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

مدعی پنداشتی دور از در جانان مرا

دور شد تن لیک مانده پیش جانان جان مرا

با صبا هر صبحدم آیم به طوف کوی دوست

چشم اگر داری بجو در خاک آن ایوان مرا

بشنوی گر هر سحر بانگ جرس از غافله

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

دور بادا چشم بد بگشود روی خوب را

داد بر یغما صلا ترکان شهر آشوب را

ناصح بدگو اگر داند که واقع احول است

بد نگوید دوستداران جمال خوب را

از هم آغوشی من عارت نیاید رو ببین

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

نقش یوسف تا بکی نقاش بر دیوارها

یوسف ار داری بیاور بر سر بازارها

باغبانا گر تو بیرون میکنی ما را زباغ

بوی گل شاید شنید از رخنه دیوارها

من که دارم یکختن نافه ززلفت در ضمیر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

کرد وقف غیر لعل شکرین خویش را

بر مگس آخر صلا زد انگبین خویش را

خط گرفته گرد لب گو یا سلیمان رخت

تا زدست اهرمن گیرد نگین خویش را

ساحران جمعند گو آن چشم جادو یک نظر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

خط و زلفت چیست با آن روی همچون آفتاب

صبح روشن شام تیره غنبر ترسیم ناب

خصم عقل و دین و صبر هوشم این چارند مست

غمزه کافر چشم جادو خال هند و لب سراب

چار چیز از چار چیزم کرده مستغنی بدهر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

تا برد رنج خمار و تا زداید رنج خواب

ساغر می از خم گردون برآورد آفتاب

یا رب این می از کجا خورده که همچون بخت من

نرگس مخمور ساقی برنمیخیزد زخواب

مطرب زهره جبین بذله بخوان چنگی بزن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

کاروان گم کرده امشب زاشک مجنون پی در آب

ترسم ای لیلی کزین طوفان شود گم حی در آب

عکس جام و ساقی و می شد عیان در آب صاف

میتوانی جست ای مخمور مفلس پی در آب

برق آه نائی اندر نیستان افتاد دوش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

آفتاب طلعتت رازلف مشکین شد سحاب

عز من قال ان شمس قد توارت بالحجاب

گفتمش یا لیت بودی خاک راهت سر بگفت

قد یقول الکافر یا لیتنی کنت تراب

بی حساب این قوم تا کی خون مردم میخورند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

با نکویان عاشقان را آشنایی مشکلست

پشّه را پرواز با فر همایی مشکلست

مرغ شب را دیدن مهر منیر آمد محال

از گدای ره‌نشینی پادشایی مشکلست

جسم و جان را لاجرم روزی جدایی اوفتد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

وعدهٔ قتلم دهی پیوسته و دشوار نیست

این بود مشکل که گفتارت بود کردار نیست

عشق دل تسخیر کرد و رخت بیرون برد عقل

منزل یار است اینجا خانه اغیار نیست

هست در هر حلقهٔ منظور عارف ذکر دوست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ای بلای ناگهان در پیش بالا میرمت

ای بهشت جاودان اندر تماشا میرمت

سر سودای توام اندر سویدای دلست

سودها دارم که در این شور و سودا میرمت

نیستم خفاش تا گویم حدیث از نفی مهر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

ای سر زلف سیه هم دست و همدستان تراست

جان و دل در بند داری هم دل و هم جان تراست

جادوئی و سحر ساز و اژدهای سحر خوار

وز رخ دلدار دست موسی عمران تراست

یک جهان دیوانه داری ای تو زنجیر جنون

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

عندلیبا در چمن آوازه آواز تست

شورها در پرده عشاق باز از ساز تست

از نشاط نغمه تو غنچه خندد هر سحر

گوش را گل پهن کرده صبح بر آواز تست

چون به نوروز همایون راست برداری نوا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

گر جهانم یار باشد کیست باری چون تو دوست

ور دو عالم دوست گیرم در نیابم چون تو دوست

پیش آه آتشینم هفت دوزخ شعله‌ای‌ست

دجله و سیحون و جیحون پیش چشمم آب جوست

جان بود چون کاه مهر روی جانان کهرباست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

سنبل بوستان ز زلف تو سحرگه تاب داشت

نرگس مسکین ز شرم چشم مستت خواب داشت

گل چو لیلا برکشیده از رخ زیبا نقاب

ابر همچون چشم مجنون در مزه سیلاب داشت

عقل را سودای شاهی بود بر سر ناگهان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

زخم دل بهبود شد لعل نمک‌پاشی کجاست

کشت زهدم ای حریفان رند قلاشی کجاست

می‌کشد زاهد به ناچارم به سوی خانقاه

کو سرای می‌کشان و رند اوباشی کجاست

شد فزون شور جنون زنجیر زلف یار کو

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

بی‌تو نتوانم نشستن تاب تنهاییم نیست

بی‌حضورت لحظهٔ برگ شکیباییم نیست

عشق و رسوایی به هم هم‌خانه آمد از ازل

عاشقم من عاشق و پروا ز رسواییم نیست

سرو چون آن قامت موزون تو در باغ دید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

سرو چالاکی اگر سروی به رفتار آمده است

ماه افلاکی اگر ماهی به گفتار آمده است

حور را مانی اگر حوری به دنیا بگذرد

یا پریزادی پری گر خود به دیدار آمده است

گفتم این چشم تو زابرو کرد اشارت سوی زلف

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode