گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کاروان گم کرده امشب زاشک مجنون پی در آب

ترسم ای لیلی کزین طوفان شود گم حی در آب

عکس جام و ساقی و می شد عیان در آب صاف

میتوانی جست ای مخمور مفلس پی در آب

برق آه نائی اندر نیستان افتاد دوش

زآتش پنهان او ترسم بسوزد نی در آب

دفتر پرهیز خود شستم زآب میکده

گشت آن طومارسی ساله بیکدم طی در آب

بحر عشق است و ندارد هیچ پایان و کنار

تا تواند گو براند نوح کشتی هی در آب

خون دلرا دیده خورد وزو سراغی کردیار

این دل سرگشته را گم گشت آخر پی در آب

زاشک و آه خود کناری کن دمی آسوده باش

تابکی در آتشی آشفته و تا کی در آب