گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

عید است و نوبهار و جهانرا جوانئی

هر مرغ را به وصل گلی شادمانئی

همچون هلال عید شدم زار و ناتوان

روزی ندیدم از مه خود مهربانئی

روزم به در دل گذرد، شب به سوز هجر

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

تا گشودی دو زلف عنبرسای

باد شد عود سوز و نافه گشای

جای ما کوی تست، جور مکن

که بدینها نمیرویم از جای

بتماشا چو سرو قامت یار

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ای که با طرّه پرچین و شکست آمده‌ای

چشم بد دور، که آشفته و مست آمده‌ای

همچو گل رخت نیفکنده مکن عزم سفر

بنشین، چون بر ارباب نشست آمده‌ای

کرده‌ای نسبت بالاش به طوبی، هیهات

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ای شمع رخسار ترا، تابی به هر کاشانه‌ای

وی زآفتاب روی تو، گنجی به هر ویرانه‌ای

گر عاشقی در کوی تو باید، من تنها بسم

نشنودی آخر جان من، کز خانه‌ای دیوانه‌ای

خواهم متاع جان به کف، گرد سرت گردم شبی

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵ - استقبال از سعدی

 

زهی روی تو روشن آفتابی

خطت بر لاله از سنبل نقابی

میانت را که می‌دیدیم و آن چشم

تو پنداری خیالی بود و خوابی

شراب عاشقی تا نوش کردم

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶ - استقبال از کمال خجندی

 

تا دل به غم عشق گرفتار نیابی

در خیل سگان در او بار نیابی

گر باز شکافی دل صد پاره ما را

صد داغ بلا یابی و آزار نیابی

گر همچو صبا عرصه آفاق بگردی

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

دلا تا ذوق هجران در نیابی

ز باغ وصل جانان بر نیابی

اگر در راه جانان جان ببازی

تمنای دل از دلبر نیابی

برغم من مکش بر دیگران تیغ

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

ای دل، ار پی به سر کوی ارادت بردی

گوی توفیق ز میدان سعادت بردی

هر سیه نامه که بیمار شد از چشم خوشت

نشنیدیم که نامش به عیادت بردی

دلبری شیوه و بیگانه شدن عادت تست

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

دلا در عشقبازی ترک جان گفت، نکو کردی

ز ناز و عیش بگذشتی، به داغ و درد خو کردی

پس از عمری بدست یار دادی ای فلک دستم

کرم کردی، ولی وقتی که از خاکم سبو کردی

به جانی وصل جانان گر خریدی شاد باش ای دل

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

اگر زلف تو خم در خم نبودی

مرا حال این چنین در هم نبودی

غمی دارم ز زلفت یادگاری

بلا بودی اگر این هم نبودی

کجا رفت آنکه در خلوتگه راز

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

لب شیرین شکرخند داری

ز خوبی هر چه می‌گویند داری

چه باشد گر گدای خویشتن را

به دشنامی ز خود خرسند داری؟

چه شیرین است بارت ای نی قند

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

دلا از مردمی بویی نداری

اگر سودای دلجویی نداری

حرامت باد عمر، ار موسم گل

حریفی و لب جویی نداری

چو عنبر لاف زلفش تا کی ای مشک؟

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

با اهل وفا ز هر چه داری

جز جور و جفا دگر چه داری؟

گفتی، ستم فراق سهلست

بسم الله، از این بتر چه داری؟

بردی دل و دین به چشم جادو

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

مرا کشتی، متاب آن گوشه ابرو به عیاری

کمان بر من مکش جانا، که تیری خورده‌ام کاری

به فریاد خود آزار سگ کویت نمی‌خواهم

که در کیش محبت کفر باشد مردم‌آزاری

سرشک عاشقان شنگرف‌گون می‌آید از دیده

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

دلا ز نرگس مستانهٔ که می‌پرسی؟

سری به خواب خوش، افسانهٔ که می‌پرسی؟

اسیر سلسله تست عالمی، لیکن

تو حالت دل دیوانهٔ که می‌پرسی؟

مگو که یار دگر خانه ساخت در دل تو

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

از سبزه رعنا خطی بر روی گلگون می‌کشی

جان را به زنجیر بلا در ورطهٔ خون می‌کشی

تا عقل دیوانه شود، عنبر بر آتش می‌نهی

یا خود به بالای شکر خط بهر افسون می‌کشی؟

ای دل چو عاشق گشته‌ای، ناله مکن از آه خود

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

مرا دلی است بدان زلف تابدار یکی

مرا سری است بر آن خاک رهگذار یکی

ز لوح خاطر عاطر غبار غیر بشوی

که شرط عشق بود دل یکی و یار یکی

ببند بر همه خوبان، که نوبهار ترا

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

ای ز عشقت عالمی را روی در آوارگی

دیدمت یکبار، از آن شد کار دل یکبارگی

مونسم شب‌های تنهایی جز اندوه تو نیست

وای بر حال کسی کش غم کند غمخوارگی

ای طبیب دردمندان، رحمتی فرما، که من

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

مرا اگر چه ببینی و رو بگردانی

دلم چگونه از این آرزو بگردانی؟

بدوستی که نگردانم از جفای تو سر

اگر به خاک سرم را چو گو بگردانی

مرا به سلسله زلف چون کشی در بند

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

ای بی خبر از سوز دل و داغ نهانی

ما قصه خود با تو بگفتیم، تو دانی

دل مینگرد سوی تو، جان میرود از دست

داریم از اینروی بسی دل نگرانی

ای شمع، که ما را به سخن شیفته کردی

[...]

امیر شاهی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode