گنجور

 
امیر شاهی

لب شیرین شکرخند داری

ز خوبی هر چه می‌گویند داری

چه باشد گر گدای خویشتن را

به دشنامی ز خود خرسند داری؟

چه شیرین است بارت ای نی قند

به سودای که دل در بند داری؟

متاب آن زلف را بهر دل من

که آنجا مبتلایی چند داری

چو دل در بند خوبانست، شاهی

چه شد ار گوش سوی پند داری؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

دو زلف سرکش دلبند داری

که در هر یک بسی دل بند داری

شدم دیوانه در سودای زلفت

در ین قیدم بگو تا چند داری

چه شد گر زان لب لعل شکر بار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه