گنجور

 
امیر شاهی

زهی روی تو روشن آفتابی

خطت بر لاله از سنبل نقابی

میانت را که می‌دیدیم و آن چشم

تو پنداری خیالی بود و خوابی

شراب عاشقی تا نوش کردم

به آسایش نخوردم دیگر آبی

غم زلف و رخت را شرح دادن

شبی باید دراز و ماهتابی

شبی در کلبه تاریک شاهی

قدم نه همچو گنجی در خرابی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode