گنجور

 
امیر شاهی

دلا در عشقبازی ترک جان گفت، نکو کردی

ز ناز و عیش بگذشتی، به داغ و درد خو کردی

پس از عمری بدست یار دادی ای فلک دستم

کرم کردی، ولی وقتی که از خاکم سبو کردی

به جانی وصل جانان گر خریدی شاد باش ای دل

چه آسان یافتی نقدی که عمری جستجو کردی

دلا دنبال آن چشم سیه دیگر چه می‌گردی؟

گر از هستی متاعی داشتی، در کار او کردی

به خون دیده رنگین ساختی رخساره شاهی

به آخر در میان عاشقانش سرخ‌رو کردی