گنجور

 
امیر شاهی

ای بی خبر از سوز دل و داغ نهانی

ما قصه خود با تو بگفتیم، تو دانی

دل مینگرد سوی تو، جان میرود از دست

داریم از اینروی بسی دل نگرانی

ای شمع، که ما را به سخن شیفته کردی

پروانه خود را مکش از چرب زبانی

ما حال دل از گریه بجایی نرساندیم

ای ناله، تو شاید که بجایی برسانی

عمری است که با عارض تو شمع بدعویست

وقتست که او را پی کاری بنشانی

چون غنچه، ز خوناب درون لب نگشادیم

افسوس که بر باد شد ایام جوانی

چون دفتر گل، سر بسر از گفته شاهی

هر جا ورقی باز کنی، خون بچکانی

 
 
 
عنصری

گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست

گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی

گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه

گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی

فرخی سیستانی

ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی

گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی

چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی

چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی

مانند میان تو و همچون دهن تو

[...]

قطران تبریزی

روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی

ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی

زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی

جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی

گاه این زبر سیم کند غالیه سائی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی

گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی

آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری

و آواز برآورده چو آواز جوانی

ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی

ور هر دو بخواهی به‌ تو بخشم به زمانی

با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را

تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی

از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه