گنجور

 
امیر شاهی

تا گشودی دو زلف عنبرسای

باد شد عود سوز و نافه گشای

جای ما کوی تست، جور مکن

که بدینها نمیرویم از جای

بتماشا چو سرو قامت یار

بر لب جوی شد قدح پیمای

بنگر در هوای آن لب لعل

گشته چشم پیاله خون پالای

نرگس مست را فکند از چشم

چمن از ساقیان بزم آرای

هر که را پیر عقل شد رهزن

قول مطرب نگشت راهنمای

سخن از زلف او مگو شاهی

تا نیفتد سراسر اندر پای

 
sunny dark_mode