گنجور

 
امیر شاهی

تا گشودی دو زلف عنبرسای

باد شد عود سوز و نافه گشای

جای ما کوی تست، جور مکن

که بدینها نمیرویم از جای

بتماشا چو سرو قامت یار

بر لب جوی شد قدح پیمای

بنگر در هوای آن لب لعل

گشته چشم پیاله خون پالای

نرگس مست را فکند از چشم

چمن از ساقیان بزم آرای

هر که را پیر عقل شد رهزن

قول مطرب نگشت راهنمای

سخن از زلف او مگو شاهی

تا نیفتد سراسر اندر پای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ای خداوند عید روزه گشای

بر تو فرخنده شد چو فر همای

مژده ها داردت ز نصرت و فتح

شاد باش و به عز و ناز گرای

ای بر اطراف مملکت برده

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

ای همایون بنای آهو پای

آهویی نانهاده در تو خدای

ایمن از مکر و قصد یکدیگر

در تو شیران و آهوان سرای

سقف تو چون فلک نگارپذیر

[...]

امیر معزی

هست‌ گویی به حکم بار خدای

آفتاب اندر این خجسته سرای

آفتابی که دید در گیتی

بر نهاده کلاه و بسته قبای

سایهٔ ایزدست شاه جهان

[...]

قوامی رازی

بس مبارک بود چو فر همای

اول کارها به نام خدای

ذوالجلالی که پیک درگهش اند

ماه و خورشید آسمان فرسای

آنکه اندر خزان قدرت اوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه