گنجور

 
امیر شاهی

با اهل وفا ز هر چه داری

جز جور و جفا دگر چه داری؟

گفتی، ستم فراق سهلست

بسم الله، از این بتر چه داری؟

بردی دل و دین به چشم جادو

تا چشم هنوز بر چه داری؟

ای پیک دیار آشنایی

از غایب ما خبر چه داری؟

خوش باش به عیب عشق، شاهی

با خود بجز این هنر چه داری؟