گنجور

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

دارم به چمن چه کار، بی تو

نشناسم گل زخار، بی تو

فریاد که خوش فرو گرفته

ما را غم روزگار بی تو

یعقوب صفت جهان روشن

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

یاد آر ای که فارغ، در محملی نشسته

شکرانه فراغت از همرهان خسته

چشم بد فلک بین کامشب ببرم عشرت

یکسو سبوفتاده یکسو قدح شکسته

از نوبهار وصلم یاد آید و خروشم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

از نفس گرم من عالمی افروخته

می نگرم هر کرا ز آتش من سوخته

داغ غم تو بدل موسم پیری رسید

صبح دمید و هنوز شمع من افروخته

بهر شهانست گنج خاص خودم آنکه هست

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

آرد شبیخون چون هجرت ای ماه

گیرد بلندی شبهای کوتاه

مجنون محزون گریان به وادی

لیلای سرخوش خندان به خرگاه

از میوه تو ای نخل سرکش

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

شدیم پیر و به دل داغ آن جوان مانده

دمید صبح و همان شمع در میان مانده

کسی که رفت به منزل کجا به یاد آرد

ز واپسی که به دنبال کاروان مانده

ز طایران کهن آشیان این گلشن

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

ای که بر خاک شهیدان گذر انداخته‌ای

قتل ما را چه به وقت دگر انداخته‌ای

کشته ناز تواند این همه خونین‌کفنان

که درین بادیه بر یکدگر انداخته‌ای

بلعجب این که به غیری که هواخواه تو نیست

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

از ما نهفته با دگران یار بوده‌ای

ما غافل و تو همدم اغیار بوده‌ای

از خواب صبحگاه تو پیدا بود که دوش

در بزم غیر بوده و بیدار بوده‌ای

جایی که گشته‌اند حریفان ز باده مست

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

از ما درین گلستان جویند گر نشانی

بر گلبنی است ما را دیرینه آشیانی

با ما اگر نشینی از مصلحت زمانی

عمری پی تلافی هم بزم دیگرانی

یکدم بطاقت خود گر داشتم گمانی

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

از باده عشرت تو و رخسار چو ماهی

وز شرم محبت من و دزدیده نگاهی

عادت بستم کردی و ترسم که مبادا

وقتی ز دل سوخته ای سرزند آهی

گر عشق تو بگداخت تنم را عجبی نیست

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

از می لعل بکف تا دو سه جامی داری

نوش کن نوش که خوش عیش مدامی داری

بنده ای همچو منت نیست بهیچم مفروش

خبرت نیست که ارزنده غلامی داری

می روم هر نفس از خود، من ای باد صبا

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

به صید جسته از دامی چه خوش می‌گفت صیّادی

که از دام علایق گر توانی جست، آزادی

تو با بیگانگان بنشین به عشرت کز غم آزادی

که با غم آشنایان را نباشد خاطر شادی

من آن روزی ز شهد عشق شیرین‌کام گردیدم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

بساقی گفت در میخانه مستی

بدستی ساغر و مینا بدستی

که عهد دوستی با ما نگارا

چرا بستی و بی موجب شکستی

بپرس از ما که واپس ماندگانیم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ببخشا ای که میر کاروانی

به واپس مانده‌ای بر ره روانی

درین گلشن من آن مرغ غریبم

که بر شاخی ندارم آشیانی

فغان نو به دام افتاده صیدی‌ست

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

تو که ای امیر داری ز سراغ من فراغی

چه شود اگر بگیری ز غلام خود سراغی

چو تو گلشنی و باغی به کنار من چو آیی

چه روم به گشت گلشن چه روم به سیر باغی

ز جفا و جور گردون چو شکسته و ضعیفم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

چو باشد مایل بیداد شاهی

چه خیزد از فغان دادخواهی

ببخشا بر تهیدستان خدا را

بشکر آنکه داری دستگاهی

شبست و وادی و گمکرده راهم

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

چنین که با غم گرفته‌ام خو مخوان به بزمم به میگساری

که ظلم باشد میی که آن را کشد حریفی به ناگواری

ز تیغ جورت ستیزه‌کارا مرا چو کشتی تو خون‌بها را

پس از هلاکم بود خدا را که شرح حالم به خون نگاری

به باغ جنت برم چه حسرت ز تاج و دولت کشم چه منت

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

حیف از تو که ارباب سخن را نشناسی

از مرغ چمن زاغ و زغن را نشناسی

عمریست نفس سوخته ام حیف بسی هست

کز مرغ قفس مرغ چمن را نشناسی

این با که توان گفت که با دعوی فطرت

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

دلی دارم که دارد اضطرابی

چو آن ماهی که دور افتد ز آبی

کبابم دل شرابم خون دل بس

نمی خواهم شرابی و کبابی

برآرم خفتگان را هر شب از خواب

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

رفتند همرهان و تو در فکر منزلی

آه این چه غفلتست دریغا که غافلی

از دود آه سوختگان باش برحذر

اندیشه کن مباد نهی داغ بر دلی

مشکل ز کار تا نگشائی تو، خلق را

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

زصید من چه شود گر عنان بگردانی

عنان ز صید من ناتوانی بگردانی

زگلبنی که برو بلبل آشیان بستی

گلش چو ریخت مباد آشیان بگردانی

سزد چو رفته ام از خود گر آشیان مرا

[...]

طبیب اصفهانی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹