گنجور

 
طبیب اصفهانی

دارم به چمن چه کار، بی تو

نشناسم گل زخار، بی تو

فریاد که خوش فرو گرفته

ما را غم روزگار بی تو

یعقوب صفت جهان روشن

در چشم منست تار بی تو

چون دیده روز نیست چشمم

وقف ره انتظار بی تو

چون شمع سر مزار، گیرم

از بزم طرب کنار بی تو

دارد بلبل هزار افسوس

در هر سر شاخسار بی تو

چون نقش قدم طبیب از ضعف

افتاده به رهگذار بی تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode