از ما درین گلستان جویند گر نشانی
بر گلبنی است ما را دیرینه آشیانی
با ما اگر نشینی از مصلحت زمانی
عمری پی تلافی هم بزم دیگرانی
یکدم بطاقت خود گر داشتم گمانی
می کردم از تغافل یکچندش امتحانی
کافیست این سعادت ما را که بعد مردن
بر زیر سر گذاریم خشتی ز آستانی
افغان که در ره عشق نشنیدم و ندیدم
نه ناله درائی نه گرد کاروانی
داریم از فراقت ای مهر عالم افروز
چون شمع صبحگاهی بر لب رسیده جانی
امشب طبیب دلها از ناله تو خون شد
پیداست از فغانت کز دلشکستگانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیباییهای گلستان و ارتباط عمیق خود با آن اشاره میکند. او از جستجوی نشانی در این مکان دلانگیز صحبت میکند و به یادآوری روزهای گذشته و اهمیت دوستی در زمانهای مختلف میپردازد. شاعر احساس میکند که اگر بتواند لحظهای از خود غافل شود، میتواند چیزهای جدیدی را امتحان کند. او بر این نکته تأکید میکند که شادی واقعی آنها در این است که پس از مرگ، بر سر آستان محبت، آرام گیرند. همچنین از درد و جداییای میگوید که ناشی از عشق است و شب را با پزشک دلها و نالههای عاشقانه توصیف میکند. در کل، شعر سرشار از احساسات عاطفی و توجه به لذتهای زندگی و عشق است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در این باغ گلستان به دنبال نشانی میگردد، باید بداند که ما سالهاست در اینجا سکونت داریم.
هوش مصنوعی: اگر با ما بنشینی و زمان را در نظر بگیری، میبینی که در این زندگی باید برای جبران گذشته به دنبال مجالت باشی، حتی اگر در کنار دیگران هم وقت بگذرانی.
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه به توانایی خود شک داشتم، تصور میکردم که از روی ناآگاهی و بیتوجهی او مدتی را آزمایش میکند.
هوش مصنوعی: کافی است برای خوشبختی ما که بعد از مرگ، زیر سرمان تکهای از آستانه یکی از معصومان باشد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، هیچ صدایی از نالهی دلی یا گرد و غبار کاروانی نشنیدم و ندیدم.
هوش مصنوعی: ما در فراق تو، ای روشنایی بخش جهان، به حالتی مانند شمعی در صبح زود رسیدهایم که جانمان به آخر رسیده است.
هوش مصنوعی: امشب پزشک دلها تحت تاثیر ناله تو دچار درد و رنج شده است، و از صدای بلند تو مشخص است که چه کسانی دلشکستهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.