گنجور

 
طبیب اصفهانی

شدیم پیر و به دل داغ آن جوان مانده

دمید صبح و همان شمع در میان مانده

کسی که رفت به منزل کجا به یاد آرد

ز واپسی که به دنبال کاروان مانده

ز طایران کهن آشیان این گلشن

غنیمت است که مشت پری نشان مانده

کنون که رخصت گلگشت گلشنم دادند

نه عندلیب و نه گلچین نه باغبان مانده

طبیب وقت تو خوش باد کز حکایت عشق

به یادگار بسی از تو داستان مانده

 
sunny dark_mode