از باده عشرت تو و رخسار چو ماهی
وز شرم محبت من و دزدیده نگاهی
عادت بستم کردی و ترسم که مبادا
وقتی ز دل سوخته ای سرزند آهی
گر عشق تو بگداخت تنم را عجبی نیست
با شعله آتش چکند مشت گیاهی
آن بلبل خونین جگرم من که درین باغ
جز بال و پر سوخته ام نیست پناهی
در بادیه عشق بجائی نبری راه
تا در گرو دوری ونزدیکی راهی
دیگر دل پر داغ طبیب از که غمین است؟
کز جوش سرشگم نبود فرصت آهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلشکستگی است. شاعر از تاثیرات عمیق عشق و زیبایی معشوقه میگوید و احساساتش را به تصویر میکشد. او از عشق و حرارت آن صحبت میکند و از درد و غم دلش، ناشی از دوری و فراق، یاد میکند. همچنین، به وضعیت طبیعی و پیچیدگیهای عشق اشاره دارد و میگوید که در این راه چیزی جز درد و آتش نیست. پایان شعر به غمگینی و ناامیدی شاعر اشاره دارد که به دنبال تسلی و درمانی برای دل پرخون خود میگردد.
هوش مصنوعی: از شراب شادی تو و چهرهات مانند ماه، و از شرم عشق من و نگاهی بهدزدیده.
هوش مصنوعی: من به عادت تو عادت کردهام و میترسم که وقتی از دل سوختهام آهی بکش یا احساسی از درونم بیرون بیاید.
هوش مصنوعی: اگر عشق تو سبب شود که جسم من بسوزد، تعجبی ندارد؛ زیرا گیاهان هم با حرارت آتش میسوزند.
هوش مصنوعی: این بلبل غمگین من که در این باغ چیزی جز بال و پر سوخته ندارد، هیچ پناهی ندارد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، به جایی نرسیدهای؛ چرا که در گروی دوری و نزدیکی، کمی میتوانی حرکت کنی.
هوش مصنوعی: دل بیمار دیگر از چه کسی غم دارد؟ چون فرصتی برای آه کشیدن ندارد و اشکها به جوش آمدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بر همه میران جهان یافته شاهی
می خور، که بد اندیش چنان شد که تو خواهی
می خواه، که بدخواه به کام دل تو گشت
وز بخت بد اندیش تو آورد تباهی
شد روزه و تسبیح و تراویح به یک جای
[...]
ای ماه سیه پوش تو روشن شده ماهی
هم شمع سرای من و هم پشت سپاهی
از قامت و قدّ تو برد سرو بلندی
وز حلقۀ زلف تو برد قیر سیاهی
جانم بصلاح آید از آن نوش لب تو
[...]
ای بر سر کتاب ترا منصب شاهی
منشی فلک داده بر این قول گواهی
جاه تو و اقطاع جهان یوسف و زندان
ذات تو و تجویف فلک یونس و ماهی
ناخورده مسیر قلمت وهن توقف
[...]
ای بر صفت یوسفیت حسن گواهی
ماننده یوسف شده در غربت شاهی
حسن تو ترا بی بخبری برده به تختی
مهر تو مرا بی گنهی کرده به چاهی
از لعل تو یک خنده و از عقل جهانی
[...]
رخ باز نهادم به سماوات الهی
تا بر سر گردون بزنم نوبت شاهی
رخت و خر خود را همه بگذاشتم اینجا
چون یار مسیحم، بسم این چهرهٔ کاهی
از من مطلب مهر خود، ای شاهد دنیا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.