گنجور

 
طبیب اصفهانی

یاد آر ای که فارغ، در محملی نشسته

شکرانه فراغت از همرهان خسته

چشم بد فلک بین کامشب ببرم عشرت

یکسو سبوفتاده یکسو قدح شکسته

از نوبهار وصلم یاد آید و خروشم

بینم چو عندلیبی در گلشنی نشسته

روزی دوای اسیران صبری کنید و بینید

کز هم گسسته دام و درهم قفس شکسته

هجر و بلای هجران گر این بود، در وصل

بر روی عشقبازان یارب مباد بسته

در چشم نیمخوابش پیدا بود که سر خوش

در بزم مدعی دوش تا صبحدم نشسته

گفتی طبیب خسته بسته بدیگران دل

اما چنانکه بر تو بر دیگران نبسته

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

ای گرد عاشقانت از رشک تخته بسته

وی جمله عاشقانت از تخت و تخته رسته

صد مطرقه کشیده در یک قدح بکرده

صد زین قدح کشیده چون عاقلان نشسته

یک ریسمان فکندی بردیم بر بلندی

[...]

خواجوی کرمانی

ای چیده سنبل تر در باغ دسته بسته

و افکنده شاخ ریحان بر لاله دسته دسته

ریحان مشک بیزت آب بنفشه برده

یاقوت قند ریزت نرخ شکر شکسته

زلف شکسته بسته در حلق جان جمعی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

نقش خیال رویش برآب دیده بسته

آن نور چشم مردم در آب خوش نشسته

روز الست با او عهد درست بستیم

جاوید من بر آنم گرچه دلم شکسته

دیشب خیال رویش در خواب دید دیده

[...]

محتشم کاشانی

تا دست را حنا بست دل برد ازین شکسته

دل بردنی به این رنگ کاریست دست بسته

چون دست آن گلندام صورت چگونه بندد

گر باغبان ببندد از گل هزار دسته

تا پیش هر خس آن گل افکنده پرده از رخ

[...]

کلیم

تا کی خورم غم دل با نیم جان خسته

دست شکسته بندم بر گردن شکسته

جمعیت حواسم ناید بحال اول

گمگشته دانه ای چند از سبحه گسسته

یکدسته کرده دوران گلهای نه چمن را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه