گنجور

 
طبیب اصفهانی

یاد آر ای که فارغ، در محملی نشسته

شکرانه فراغت از همرهان خسته

چشم بد فلک بین کامشب ببرم عشرت

یکسو سبوفتاده یکسو قدح شکسته

از نوبهار وصلم یاد آید و خروشم

بینم چو عندلیبی در گلشنی نشسته

روزی دوای اسیران صبری کنید و بینید

کز هم گسسته دام و درهم قفس شکسته

هجر و بلای هجران گر این بود، در وصل

بر روی عشقبازان یارب مباد بسته

در چشم نیمخوابش پیدا بود که سر خوش

در بزم مدعی دوش تا صبحدم نشسته

گفتی طبیب خسته بسته بدیگران دل

اما چنانکه بر تو بر دیگران نبسته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode