گنجور

 
طبیب اصفهانی

حیف از تو که ارباب سخن را نشناسی

از مرغ چمن زاغ و زغن را نشناسی

عمریست نفس سوخته ام حیف بسی هست

کز مرغ قفس مرغ چمن را نشناسی

این با که توان گفت که با دعوی فطرت

معنی نو و لفظ کهن را نشناسی

نشناسی اگر خار ز گل زاغ ز بلبل

سهلست دریغا که سخن را نشناسی

خوشباش طبیب ارشنوی طعنه ز راهب

افسوس که آن عهد شکن را نشناسی