ای که بر خاک شهیدان گذر انداختهای
قتل ما را چه به وقت دگر انداختهای
کشته ناز تواند این همه خونینکفنان
که درین بادیه بر یکدگر انداختهای
بلعجب این که به غیری که هواخواه تو نیست
نگرانی و مرا از نظر انداختهای
صید بی بال و پری را ز چمن دور مدار
تا به کی دورم ازین خاک درانداختهای
در ره عشق از آن یار خبر نیست طبیب
که درین مرحله از پای درانداختهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی درد و رنج فراق و ناامیدی شاعر از محبوب میپردازد. شاعر به معشوقش میگوید که او چگونه بر خاک شهیدان که نماد عشق و فداکاری است، میگذرد و بیتوجهی او را نسبت به خود ابراز میکند. او به این واقعیت اشاره میکند که حتی کسانی که او را دوست ندارند، برایش اهمیت و توجهی دارند، اما محبوبش او را فراموش کرده است. همچنین، شاعر از احساس تنهایی و دوری خود از محبوبش گلایه میکند و در نهایت به بیتوجهی و عدم خبری از یار در این مسیر عاطفی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: ای کسی که بر روی خاک شهیدان قدم میگذاری، چرا قتل ما را به زمانی دیگر موکول کردهای؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که میتواند آنقدر دلربا و جذاب باشد که جان افراد زیادی را به خطر بیندازد، همان فرد باعث شده است که این همه عاشق و دلداده در این راه با یکدیگر در افتاده و جان خود را از دست بدهند.
هوش مصنوعی: عجب است که تو به کسی که به تو علاقه ندارد توجه میکنی و من را از یاد بردهای.
هوش مصنوعی: پرندهای که بال و پر ندارد را از چمن دور نکن، چرا که تا کی میخواهی من را از این زمین دور کنی که در آن افتادهای؟
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، خبری از آن محبوب نیست و دکتر و طبیب هم که در این مرحله به کمک نیامده و تو را از پا درآورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خانهٔ صبر مرا باز برانداختهای
تا چه کردم که مرا از نظر انداختهای؟
هر دم از دور مرا بینی و نادیده کنی
خویش را نیک به جایی دگر انداختهای
عوض آنکه به خون جگرت پروردم
[...]
تا دلم را به غم هجر درانداختهای
صبر را خانه ز بنیاد برانداختهای
دل نیندازم اگر تیر تو از جان گذرد
تا نگویند به سهمی سپر انداختهای
تا گشادی به تبسّم لب شیرین، ز حسد
[...]
سوی هرکس به عنایت نظر انداختهای
تا قیامت ز خودش بیخبر انداختهای
طمعم نیست کزین کو به سلامت بروم
که به هرسو که نهم پای، سر انداختهای
عقل در حلقه نگنجد ز بس اندر خم زلف
[...]
تا ز رخسار چو مه پرده برانداختهای
سوز خورشید به جان قمر انداختهای
در سراپای تو کم بود بلای دل و دین؟
که ز خط طرح بلای دگر انداختهای
دولت حسن تو وقت است شود پا به رکاب
[...]
بنگاهی ز خودم بیخبر انداختهای
دل من خوش که بحالم نظر انداختهای
پرتو مهر توام نیست عجب کز خاکم
شام برداشتهای و سحر انداختهای
گشتهای یار رقیب آه که بهر قتلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.