چنین که با غم گرفتهام خو مخوان به بزمم به میگساری
که ظلم باشد میی که آن را کشد حریفی به ناگواری
ز تیغ جورت ستیزهکارا مرا چو کشتی تو خونبها را
پس از هلاکم بود خدا را که شرح حالم به خون نگاری
به باغ جنت برم چه حسرت ز تاج و دولت کشم چه منت
در آستانت گرم سپاری ز بندگانت گرم شماری
دلم چه کاوش کنی به مژگان ز کرده ترسم شوی پشیمان
نظر چو داری به دلفگاران خوشم از آن رو به دلفگاری
طبیب از انده ز روزگارم اگر به مستی کشیده کارم
مکن ملامت مرا که دارم بسی شکایت ز هوشیاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به غم و اندوه خود اشاره میکند و از میگساری و خوشیهای دنیوی دوری میجوید. او به ظلم و سختیهایی که از طرف دیگران به او میرسد، اشاره میکند و اینکه این درد و رنج را به خدا عرضه میکند. شاعر حسرتهای خود را از بهشت و نعمتها بیان میکند و در عین حال از خدا میخواهد که سهم او را از بندگانش بشمارد. او همچنین از خود میپرسد که آیا عشق و محبت دلش را درک میکنی یا نه، و از دانش و آگاهی خود گله میکند که دردهایش را بیشتر میکند. در نهایت، او از اینکه در حالت مستی به فراموشی و آرامش رسیده است، انتقاد نمیپذیرد و میگوید که دردی از هوشیاری دارد.
هوش مصنوعی: با این حالتی که غم و اندوه بر من حاکم است، به بزم خوشی و میگساری دعوت نکنید. چون شراب و می که در آنجا نوشیده میشود، ناعادلانه است اگر کسی آن را در این حالت تلخ و سختی بخورد.
هوش مصنوعی: از ضربههای تو، ستیزهجو، مانند کشتیای هستم که پس از غرق شدنش، به جای خون، باید برای خدا بگوید که داستان حال من چیست و آن را در خونش بنویسد.
هوش مصنوعی: به باغ بهشت میروم و آرزویم این است که از ثروت و قدرت به دور باشم، چرا که در آستان تو، ای معبود، با عشق و محبت به بندگانت خدمت میکنی و آنها را به خوبی میشماری.
هوش مصنوعی: دل من را با نگاههای تیز و مژگانی خود جستجو میکنی، ولی از این کار بترس که ممکن است پشیمان شوی. وقتی دل مرا به کسانی که در عشق دلفخاری دارند میسپاری، از این احساس خوشحالم.
هوش مصنوعی: اگر پزشک از غم روزگارم به خاطر اینکه به خوشی و مستی پناه بردهام، مرا سرزنش کند، نباید مرا ملامت کند، زیرا من از هوشیاری و آگاهی خود شکایتهای زیادی دارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو مینماید، که هست با من، جفا و جورت، ز روی یاری
ز دست جورت، فغان برآرم، اگر تو دست از، جفا نداری
بخشم گفتی، نمیگذارم، که زیر تیغم، برآوری دم
مرا چه یارا که دم برآرم، اگر دمارم، ز جان برآری
شب فراقت کز اشتیاقت به جان فکارم به تن نزارم
[...]
امیدگاها امیدوارم که از جفایت روا نداری
جفاکشان را شود مبدل به ناامیدی امیدواری
ز تیغ جورش ز کار کارم گذشت و رحمی نکرد یارم
چگونه زینپس زیم که دارم هزار زخم و تمام کاری
کسیست از جور باستانت ز حالم آگه بر آستانت
[...]
چو دل ز دردم، چو جان ز داغم، فگار کردی چرا ز یاری
به درد و داغم، دوا و مرهم، نمیفرستی، نمیگذاری!
هزار بارم، ز خشم گفتی که: ریزمت خون، نگفتمت : نه!
هزار بارت، به عجز گفتم که: بوسمت لب؟! نگفتی آری!
بسی وفایت، به خلق گفتم، کنون ز جورت، اگر زنم دم؛
[...]
ز تست ما را امید یاری به توست ما را امیدواری
خدا امید ترا برآرد امید ما را اگر برآری
گذشت عمری که هست کارم شبان و روزان فغان و زاری
ز جور یاری که هست کارش بیار خصمی به خصم یاری
گذشت کارم ز کار همدم مجوی درمان مخواه مرهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.