گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

قرب حق جویی؟ رضا جو باش خلق الله را

نیست غیر از طاق دلها راه، آن درگاه را

تا شود آگاه از احوال هر نزدیک و دور

برفراز تخت از آن جا داده ایزد شاه را

میتواند ناله یی دودش رساندن برفلک

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

کرد ظاهر از نقاب آن روی گلگون کرده را

سوخت غمهای بصد خون جگر پرورده را

بی نقاب شرم، بی نور است حسن مهوشان

روشنی هرگز نباشد دیده بی پرده را

بی بصیرت هم ز فیض جستجو بی بهره نیست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

در وحشت دو کون بجو آن یگانه را

بر روی دل ببند در فکر خانه را

چشم از جهان بپوش و، دگر بیش از این مبین

چین جبین پست و بلند زمانه را

خواهی که سرفراز شوی، خاکسار باش

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

دوست می سازد تواضع دشمن دیرینه را

خاکساری میکند جاروب گرد کینه را

نشکنی تا خویش را، از دوست کی یابی نشان؟

هست پیچیدن کلید قفل این گنجینه را

تا بروی ما بگوید حرف مردن مو به مو

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

گر به رنگش لاله یی باشد به دامن کوه را

چون صدا حیف است گرد سر نگشتن کوه را

سیل کوه از جا اگر بنیاد شهری میکند

میکند از جای سیل گریه من کوه را

عیب تو خواهی نگوید خصم، عیب او مگو

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

به پیری، از چه رو می افگنی کار جوانی را

چه میدانی که سلخی هست، ماه زندگانی را

کسی کز بار پیری حلقه شد قد چو شمشادش

سراپا چشم گردیده است و، میجوید جوانی را

دلیلی بهتر از افتادگی نبود ره حق را

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

زخم کاری، می برازد بر دل پردرد ما

گریه خونبار میزیبد برنگ زرد ما

هر نفس چون شاهدان با آرزوی خفته است

عرض ما را داد بر باد این دل نامرد ما

همچو گل ما عاجز بند علایق نیستیم

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

عرق ناکرده پاک، از محفل ما شد نگار ما

درین گلشن سبکتر خاست از شبنم بهار ما

بروی سخت ما گفتار ناصح برنمی آید

صدا را سرمه برگرداند از خود کوهسار ما

نمی آید ز ما اظهار هستی پیش کس کردن

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

قد خم شد و افتاد جهان از نظر ما

واشد سر و سامان هوسها، ز سر ما

در تن حرکت نیست، بجز گردش رنگم

دیگر سفر هند حنا شد سفر ما

چون غنچه، زر ما گره مشت ندیده است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

سر بزینت کی فرود آرد تن رنجور ما؟

تن به سامان کی دهد هرگز، سر پرشور ما؟

برنمی خیزد ز نرمی از شکست ما صدا

هست این نعمت بجای کاسه فغفور ما

پیش ما سودای مجنون کی تواند شد سفید؟

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

منزل کناره کرده، ز راه عبور ما

صحرا به تنگ آمده از دست شور ما

از بس نمانده است ز ما هیچ در میان

یاران کنند غیبت ما در حضور ما

اشکم بدیده از دل پرسوز چون رسد؟

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

بسکه گردیدند همراهان ما دلگیر ما

کس بگرد ما نمی گردد، مگر زنجیر ما

برنگشتیم از جهان زانسان که رو وا پس کنیم

مزد نقاشی که مستقبل کشد تصویر ما

ما حساب خویشتن را با جهان کردیم پاک

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

غیر افغان، برنخیزد نغمه‌ای ز آواز ما

جز خراش سینه، ابریشم ندارد ساز ما

زنده فکر است دل، تا از سخن لب بسته ایم

پیش ما آوازه مرگ دلست آواز ما

دل تپیدن میزند بر ما شگون بسملی

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

هرگه آن گلزار خوبی، یاد می آرد ز ما

همچو باران بهاری فیض می بارد ز ما

هستی ما تشنه پاشیدنست از یکدگر

وای اگر شیرینی غم دست بردارد ز ما

ما همه چون مشت خاکیم و، نفس چون تندباد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

شیشه دلها شکستن، نیست کار سنگ ما

از برای آشتی پیوسته باشد جنگ ما

بسکه بنیاد وجود ما ز هم پاشیده است

گرد برخیزد اگر در چهره، گردد رنگ ما

از غم او ناله ما بسکه میبالد بخود

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

بالید از رخ تو دل پر ملال ما

از آفتاب به در شد آخر هلال ما

ما ریشه در زمین قناعت دوانده ایم

چون شمع آب میخورد از خود نهال ما

بر چهره شکسته ما، رنگ تهمت است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

خامه بیجا میکند، عرض شکست حال ما

هر شکنج نامه سطری باشد از احوال ما

گرچه پیشاییش ما را نیست دود مشعلی

نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما

پایه این دولت از تخت سلیمان برتراست

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

شده با نیک و بد آیینه دل خوش گل ما

خویش را بشکند آنکس که خورد بر دل ما

سرکشی بسکه به ما خسته دلان دشوار است

سبحه سان سر نزند دانه ما از گل ما

سخن از آتش رخسار کسی میگذرد

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

سامان حرف و صوت ندارد بیان ما

فردیست از کتاب خموشی زبان ما

مد نگاه عجز بود رمح جانستان!

کی میبرند صرفه ز ما دشمنان ما

از ما شکستگان به حذر باش، زانکه ما

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

با عدو، بر خویش پیچیدن بود جولان ما

خصم، خوش باشد اگر داری سر میدان ما

با وجود تندی ما در مصاف خصم، نیست

بی نگاه عجز چشم جوهر پیکان ما

طایری وحشی بود هر لحظه‌ای از زندگی

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۳۲
sunny dark_mode