گنجور

 
واعظ قزوینی

شیشه دلها شکستن، نیست کار سنگ ما

از برای آشتی پیوسته باشد جنگ ما

بسکه بنیاد وجود ما ز هم پاشیده است

گرد برخیزد اگر در چهره، گردد رنگ ما

از غم او ناله ما بسکه میبالد بخود

نیست دور از پرده گر بیرون رود آهنگ ما

حال ما دنیا پرستان، حال سنگ و آهن است

کز برای دیگران پیوسته باشد جنگ ما

با جوانان همدمی ما را نمی زیبد کنون

همدم ما کیست؟ معنی های شوخ و شنگ ما

چشم ما واعظ چنان از حشمت فقر است پر

کاین بزرگی‌ها نمی‌گنجد، به ظرف تنگ ما

 
 
 
مولانا

در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما

محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما

باد باده برگمار از لطف خود تا برپرد

در هوا ما را که تا خفت پذیرد سنگ ما

بر کمیت می تو جان را کن سوار راه عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه