گنجور

 
واعظ قزوینی

هرگه آن گلزار خوبی، یاد می آرد ز ما

همچو باران بهاری فیض می بارد ز ما

هستی ما تشنه پاشیدنست از یکدگر

وای اگر شیرینی غم دست بردارد ز ما

ما همه چون مشت خاکیم و، نفس چون تندباد

میوزد این باد، تا یک ذره نگذارد ز ما

تا نگریم زار زار، آن شوخ گل گل نشکفد

گلشن رخسار خود را تازه میدارد ز ما

برق جولانیم در میدان معنی ما اگر

واعظ ما نیز پای کم نمی آرد ز ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode