گنجور

 
واعظ قزوینی

قرب حق جویی؟ رضا جو باش خلق الله را

نیست غیر از طاق دلها راه، آن درگاه را

تا شود آگاه از احوال هر نزدیک و دور

برفراز تخت از آن جا داده ایزد شاه را

میتواند ناله یی دودش رساندن برفلک

گر به مه سایی ز حشمت قبه خرگاه را

با خیال دوست عمری همنشینی کرده است

کی غم دنیا بسر گنجد دل آگاه را

گشته راحت رنج تنهایی مرا از جور خلق

دیدن اخوان به چشمم کرده یوسف چاه را

تا به کی واعظ شوی پامال سرکوب خسان؟

ساز محراب سجود خویش آن درگاه را

 
 
 
امیر معزی

سال چون نو گشت فرزند نو آمد شاه را

شاه نیکو روی نیکوعهد نیکوخواه را

خواست یزدان تا ز نسل شاه بنماید به ‌خلق

چون ملکشاه و چو طغرلشاه و سلطانشاه ‌را

خواست دولت تا بود چون آفتاب و مشتری

[...]

سنایی

شاه را خواهی که بینی، خاک شو درگاه را

ز آبرو آبی بزن درگاه شاهنشاه را

نعل کن چون چتر او دیدی کلاه چرخ را

چاک زن چون روی او دیدی قبای ماه را

چون کله بر سر نشین دزدان افسر جوی را

[...]

محمد بن منور

در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش

مرد نابینا ببیند باز یابد راه را

طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا

دلبرا شاها ازین پنجاه بفکن آه را

پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا

[...]

نجم‌الدین رازی

عقل را با عشق کاری نیست زودش پنبه کن

تاچه خواهی کرد آن اشتردل جولاه را

عقل نزد عشق خود راهی تواند برد نه

نزد شاهنشه چه کار اوباش لشگر گاه را

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از نجم‌الدین رازی
مولانا

حد و اندازه ندارد ناله‌ها و آه را

چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را

راه هستی کس نبردی گرنه نور روی او

روشن و پیدا نکردی همچو روز آن راه را

چون مه ما را نباشد در دو عالم شبه و مثل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه