گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

ز عشقت سینه پر سوز دارم

دلی از درد مهرت روز دارم

ز درد و حسرت وصل تو در دل

هزاران ناوک دلسوز دارم

چرا شمع طرب نفروزم از جان

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

می گلرنگ دوست می‌دارم

نالهٔ چنگ دوست می‌دارم

تا بدیدم فریب نرگس تو

سِحر و نیرنگ دوست می‌دارم

از هوای بهار چهره تو

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

یارب آن روی است یا صبح است یا ماه تمام

یارب آن زلف است یا شام است یا از مشک دام

نی نه صبح است و نه شام است آن رخ زیبا و زلف

روی و زلف او کدام و صبح و شام آخر کدام

لعل گویا کی گشاید غره رومی چو صبح

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

بلای دل بسی دارم دوای دل نمی‌دانم

بلای دل مرا روزی بریزد خون همی، دانم

غمی کز غمگسار آید چو شادی خوشگوار آید

دلم زو شرمسار آید غمش را گر غمی دانم

چنان بر درد دادم تن که از بدخواه بر دشمن

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

چه میل است این که من سوی تو دارم

چه عشق است این که بر روی تو دارم

نماز ار نیست جایز بر دو محراب

چرا من رو در ابروی تو دارم

من از عشقت کشیدم داغ برران

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

به جان تو که به جان رهی نگاه مکن

به حال خود نگر و حال من تباه مکن

اگر چه حسن تو ما را پناه جان و دل است

مبین در آئینه و حسن را پناه مکن

فراز سرو و گلت سایبان مشکین بس

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

امید از وصل تو نتوان بریدن

کمان عشق تو نتوان کشیدن

مرا روزی شود وصل تو لیکن

ندانم کی به من خواهد رسیدن

یقینم کز چنان شیرین زبانی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

جانا به صبوح خرمی کن

با ما به نشاط همدمی کن

ایام بهار خرم آمد

ای باغ بهار خرمی کن

یک لحظه فراغت دل خویش

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

صبح است یا نور قمر یا آینه یا روست آن

شام است یا مشکین زره یا غالیه یا موست آن

دوش است و بر یا گردن است یا قاقم و دیبای روم

عاج است یا بلورتر یا ساعد و بازوست آن

ابروست یا قوس و قزح یا عنبر تر بر قمر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

مردمان گوش کنید انده تنهائی من

رحمت آرید دمی بر دل شیدائی من

پیش ازین داشتم آسوده دلی گوشه نشین

که شب و روز بدی مونس تنهائی من

چه دلی خرم و آراسته کاندر همه عمر

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

چو تو دلبر به زیبائی به عالم در که دید ای جان

چو من عاشق به شیدائی به گیتی کس شیند ای جان

شفای جان منکوبی به حسن و لطف منسوبی

ترا ایزد بدین خوبی چگونه آفرید ای جان

هنوز از تیز بازارت دلم گرم است در کارت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

بیا کز جان و دل به در خوری تو

بیا کز زندگانی خوشتری تو

به قد سروی به بر نسرین به رخ گل

مگر باغ و بهاری دیگری تو

اگر نوری چرا از دیده دوری

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

عید آمد ای نگارین بردار جام باده

وز بند غم برون شو تا دل شود گشاده

عهد صبوح نو کن جام می کهن ده

کم کن به عیش شیرین، تلخی جام باده

گوئی شبی ببینم من شادمان نشسته

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

ای چون دل و جان بر من گرامی

کس چون تو نبود دلدار نامی

نام و نشانت نشیندم از کس

ای بی نشان یار آخر چه نامی

تشبیه رویت با حور کردم

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

روح محضی بدان طربناکی

قطره ژاله ای بدان پاکی

گر ببیند طراوت تو بهار

نکند دعوی طربناکی

در چمن گر قد تو جلوه کند

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

گرفتم رای پیوندی نداری

به عشوه هم زبان بندی نداری

به لابه تا کی ات گویم مرا باش

بگو آری که سوگندی نداری

امید آرزو از تو که دارد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

دیدی که مهر ما به چسان خوار داشتی

عهد مرا چگونه سبکبار داشتی

دیدی که تا زمهر تو تیمار داشتم

ما را چگونه در غم و تیمار داشتی

تا داشتم چو جان و دلت داشتم عزیز

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ای صبرم از فراق تو بر باد داده‌ای

دل در بلای عشق تو گردن نهاده‌ای

در شاهراه عشق تو دل بسته دیده‌ای

در بارگاه حسن تو جان هوش داده‌ای

در جنب نور روی تو خورشید ذره‌ای

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

ای وصل تو اصل دلفروزی

روی تو نشان نیک روزی

وصل تو وفا نکرد لیکن

هجران تو کرد کینه توزی

دل جامه صبر می کند چاک

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ای دریغا گر شبی او را نهان بگرفتمی

یا دمی در خلوتش مست آنچنان بگرفتمی

گر شبی در کوی وصل آن صنم ره بردمی

از نشاط خرمی ملک جهان بگرفتمی

پایگاهم از سپهر هفتمین برتر بدی

[...]

مجد همگر
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode