گنجور

 
مجد همگر

دیدی که مهر ما به چه‌سان خوار داشتی

عهد مرا چگونه سبکبار داشتی

دیدی که تا ز مهر تو تیمار داشتم

ما را چگونه در غم و تیمار داشتی

تا داشتم چو جان و دلت داشتم عزیز

تا داشتی چو خاک رهم خوار داشتی

بس روز تا شبم ز خور و خواب بستدی

بس شب که تا به روزم بیدار داشتی

ز اوّل که لاف دوستی و مهر ما زدی

با ما نه زین صفت سرِ آزار داشتی

تا نقطه وفای تو درسینه داشتم

سرگشته‌ام به صورت پرگار داشتی

یکچند داشتی دل و پس کشتیش به جور

چندین زمانش از پی این کار داشتی

امسال با که داری کز ما بریده‌ای

آن رغبتی که در حق ما پار داشتی

در خاطرت نیامد کآخر به عمر خویش

بیچاره‌ای شکسته‌دلی یار داشتی