گنجور

 
مجد همگر

ای چون دل و جان بر من گرامی

کس چون تو نبود دلدار نامی

نام و نشانت نشیندم از کس

ای بی نشان یار آخر چه نامی

تشبیه رویت با حور کردم

او خود کدام است تو خود کدامی

نبود چو رویت خورشید روشن

نبود چو چشمت شعری و شامی

ماه دو هفته هرگز نباشد

چون روی خوبت با آن تمامی

جوزا کمر بست پیش جمالت

تا از تو یابد اسم غلامی

از لطف قدت حیران شود عقل

زان چست خیزی زان خوشخرامی

جانم چه سوزی از خوی خامت

ای جان نگوئی تا چند خامی

عمرم به سر شد در نامرادی

نادیده از تو دل شادکامی