گنجور

 
مجد همگر

گرفتم رای پیوندی نداری

به عشوه هم زبان بندی نداری

به لابه تا کی ات گویم مرا باش

بگو آری که سوگندی نداری

امید آرزو از تو که دارد

که پاس آرزومندی نداری

مکن یکچند با من سرد مهری

که رونق بیش یکچندی نداری

اگر چه در میان خوبرویان

به لطف و حسن مانندی ندای

ز چندان گنج حسن آخر بدیدم

که جز طره پس افکندی نداری

مکن بر من سرافرازی که باری

چو سلغر شه خداوندی نداری

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

گل خندان خجل گردد بهاری

که تو رنگ از بهار و گل به آری

بسیم ومشک نازد جان ازیرا

که سیمین عارض و مشکین عذاری

نگار قندهاری قند لب نیست

[...]

باباطاهر

دیم یک عندلیب خوشنوائی

که می‌نالید وقت صبحگاهی

بشاخ گلبنی با گل همی گفت

که یارا بی وفایی بی وفائی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
امیر معزی

همای کلک تو مرغی است لاغر

که از منقار او شد ملک فربی

هر آنکس کو تو را بیند بپرسد

که این خورشید تابنده است یا نی

نظامی عروضی

بسا کاخا که محمودش بنا کرد

که از رفعت همی با مه مرا کرد

نبینی زآن همه یک خشت بر پای

مدیح عنصری مانده‌ست بر جای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه