گنجور

 
مجد همگر

امید از وصل تو نتوان بریدن

کمان عشق تو نتوان کشیدن

مرا روزی شود وصل تو لیکن

ندانم کی به من خواهد رسیدن

یقینم کز چنان شیرین زبانی

جواب تلخ می باید شنیدن

روا نبود ز من جستن جدائی

خطا باشد ز تو دوری گزیدن

ازین سربازتر عاشق نیابی

ازین بیچاره سر وز تو بریدن

یکی بوسه بده گر می توانی

تن و جانی به یک بوسه خریدن

وفای تو زمن می نگسلد مهر

وصال تو زمن تا کی رمیدن

به دوری راضیم از تو که چشمم

ندارد طاقت روی تو دیدن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode