گنجور

 
مجد همگر

امید از وصل تو نتوان بریدن

کمان عشق تو نتوان کشیدن

مرا روزی شود وصل تو لیکن

ندانم کی به من خواهد رسیدن

یقینم کز چنان شیرین زبانی

جواب تلخ می باید شنیدن

روا نبود ز من جستن جدائی

خطا باشد ز تو دوری گزیدن

ازین سربازتر عاشق نیابی

ازین بیچاره سر وز تو بریدن

یکی بوسه بده گر می توانی

تن و جانی به یک بوسه خریدن

وفای تو زمن می نگسلد مهر

وصال تو زمن تا کی رمیدن

به دوری راضیم از تو که چشمم

ندارد طاقت روی تو دیدن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عین‌القضات همدانی

همه رنج من از بلغاریان‌ست

که مادامم همی باید کشیدن

گنه بلغاریان را نیز هم نیست

بگویم گر تو بتوانی شنیدن

خدایا این بلا و فتنه از توست

[...]

مولانا

کجا خواهی ز چنگ ما پریدن

کی داند دام قدرت را دریدن

چو پایت نیست تا از ما گریزی

بنه گردن رها کن سر کشیدن

دوان شو سوی شیرینی چو غوره

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه