گنجور

 
مجد همگر

جانا به صبوح خرمی کن

با ما به نشاط همدمی کن

ایام بهار خرم آمد

ای باغ بهار خرمی کن

یک لحظه فراغت دل خویش

در کار دل من غمی کن

از پرده دری چو صبح تا چند

یکچند چو شام محرمی کن

من خاک رهم تو آفتابی

آخر نظری سوی زمی کن

یا چون پری از نظر نهان شو

یا میل به خوی آدمی کن

ای داروی درد دردمندان

با این دل ریش مرهمی کن

نه مردمی از جهان برافتاد

ای مردم دیده مردمی کن