عید آمد ای نگارین بردار جام باده
وز بند غم برون شو تا دل شود گشاده
عهد صبوح نو کن جام می کهن ده
کم کن به عیش شیرین، تلخی جام باده
گوئی شبی ببینم من شادمان نشسته
تو همچو شمع رخشان در مجلس ایستاده
تو قصد رقص کرده من عزم پای بوست
تو دست من گرفته من در پی ات فتاده
تو مست عیش گشته من مست شور عشقت
تو کام خویش رانده من داد وصل داده
تو نرم کرده دل را من دل دلیر کرده
زلف کجت گرفته لب بر لبت نهاده
آیا بود که روزی در دست نرد وصلت
نقشی چنین برافتد با آن نگار ساده
ای چنگیِ نواگر برگوی این غزل را
بهر صبوح عیدی در بزم شاهزاده
شاهی که چون رخ آرد در کارزار چون پیل
در پای اسبش افتد خورشید چون پیاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به جشن و شادی عید اشاره دارد و دعوت به نوشیدن باده و رهایی از غمها را میکند. شاعر از محبوبش میخواهد که با زیباییاش مجلس را روشن کند و فضای شادی را به وجود آورد. همچنین، او به شوق رقص و عشق اشاره میکند و تجربههای دلنشین را با محبوبش به تصویر میکشد. در نهایت، شاعر به توصیف شاهی میپردازد که قدرت و زیباییاش مانند خورشید در میان میدان جنگ میدرخشد. این شعر ترکیبی از عشق، شادی و زیباییهای زندگی است.
هوش مصنوعی: عید فرا رسیده، ای محبوبم، جام شراب را بردار و از غم و اندوه رها شو تا دل شاد و خوشحال شود.
هوش مصنوعی: عهد جدیدی را در صبح آغاز کن و از شراب کهنه بکاه. به لذت خوشی بپرداز و تلخی شراب را فراموش کن.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من شبی را ببینم که تو با شادی و درخشانی همچون شمعی روشن در میان جمعی ایستادهای.
هوش مصنوعی: تو برای رقص آمادهای و من برای به آغوش کشیدنت آمدهام، تو که دستم را گرفتهای و من در پی تو هستم.
هوش مصنوعی: تو در خوشی و خوشحالی غرق شدهای و من در شور و شوق عشق تو به سر میبرم. تو به خواستههایت رسیدهای و از من برای وصال و وصل با خودت استفاده کردهای.
هوش مصنوعی: تو با نرمی و لطافت دل مرا نرم کردهای، در حالی که من با شجاعت و دلیری خود، زلف کج و پیچخوردهات را در دست گرفتهام و لبم را بر لبهای تو گذاشتهام.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است روزی بر این کارت نرد، تصاویری از وصلت با آن معشوقهی بیآلایش شکل بگیرد؟
هوش مصنوعی: ای ساز نوازنده، این غزل را بگو تا در میخانه هر صبح عیدی برای شاهزاده باشد.
هوش مصنوعی: شاهی که در میدان نبرد همچون فیل ایستاده باشد و روزی که خورشید به زمین بیفتد، به پیادگان خود مینگرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفتاب یغما ای خَلُّخی نژاده
هم ترک ماه رویی هم حور ماه زاده
هستی به مهر و خدمت استاده و نشسته
هم در دلم نشسته هم پیشم ایستاده
گه راز منگشایی زان زلفکان بسته
[...]
سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده
جان را طلاق گفته دل را به باد داده
مردان راهبین را در گبرکی کشیده
رندان رهنشین را میخانه در گشاده
با گوشهای نشسته دست از جهان بشسته
[...]
در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده؟
بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاهزاده؟
کرده به دست اشارت کز من بگو چه خواهی؟
مخمور می چه خواهد جز نقل و جام و باده؟
نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق
[...]
ماییم و مجلس می خوبی سه چار ساده
من در میانه پیری دین را به باد داده
مجلس میان بستان گل با صبا به بازی
نرگس به ناز خفته، سرو سهی ستاده
خوبان به باده خوردن، من جرعه نوش مجلس
[...]
عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده
بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده
از خاک در گذشته، افلاک در نوشته
یک باره روح گشته، تن را طلاق داده
چون عاشقان جانی،در حال زندگانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.