گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

به بزم یار همدم گرچه جان است

حضور غیر بر عاشق گران است

هلاکم کرد و از هجرم بر آسود

که می گوید اجل نامهربان است

جرس امشب ننالد چون شب دوش

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

اگر آن سنگ که داری ببر اندر دل تست

شد درستم که همی دل شکنی حاصل تست

پیش از این بود حکایت همه از شیشه و سنگ

مثل امروز حدیث دل ما و دل تست

مرگ از آسیب تو کرد ایمنم ای موج سر شک

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

بعد مردن بر کف از لوح مزارم سنگ‌هاست

تا قیامت با زمین و آسمانم جنگ‌هاست

گاهم از چشم سیه گه لعل میگون ره زنند

لعبتان را در فنون دلربایی رنگ‌هاست

پای جهدم در بیابان طلب فرسوده شد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

کرده در آینه حسنِ رخ خُود ، شیدایت،

طره ز آن سلسله‌ها ریخته اندر پایت

رخت بر بام سموات کشد فتنه اگر

جلوه ناز بدین شیوه کند بالایت

کمتر از خون مدد دیده کن ای دل ترسم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

ظلمت خط تو پیرامن رخسار گرفت

یا رب از آه که این آینه زنگار گرفت

می بیاور که خبر می دهد از فصل بهار

لطف آن سبزه که پیرامن گلزار گرفت

ترک یغما سپهش از نگهی هوشم برد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

جان‌فشانی من و عشوه او گر این است

از کسی ناید اگر کوهکن و شیرین است

چون کنم وصف دهان تو به هنگام حدیث

لب به هم چسبدم از بسکه سخن شیرین است

چهره کاهی مژه گلرنگ ز الوان جهان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

آشکارا به در مفتیم ار باری هست

در نهان نیز به پیمانه کشان کاری هست

مشمر از سلسله سبحه شماران که مرا

زیر سجاده نهان حلقه زناری هست

خو ندارم به ستم سلسله از پا بگشا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

از قد و رخسار و لب طوبی و خلد و کوثر است

یا رب این بستان مینو یا بهشت دیگر است

دور ساقی متفق از دور گردون خوشتر است

کآفتاب و ماه چرخ او شراب و ساغر است

نام خشت خم مبر زاهد که بر نارم گرفت

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

سینه‌ام مجمر و عشق آتش و دل چون عود است

این نفس نیست که برمی‌کشم از دل، دود است

دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت ولی

اینقدر هست که مژگان تو خون‌آلود است

از تو گر لطف و کرم ور همه جور است و ستم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

دام نیرنگ تو نازم که به بند افتاده است

گردن ما و به پای تو کمند افتاده است

می زند گوی و دلم خون که به جولانگه او

تا سر کیست که در پای سمند افتاده است

می برم رشک به دشمن چه توان کرد که دوست

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

در دهانش نه ره بوسه نه جای سخن است

سخن از بوسه در او لقمه بیش از دهن است

بوئی از نکهت آن طره به عشاق فرست

گرچه صد قافله یعقوب و یکی پیرهن است

گر نه زلفت دو هوا آمد و یک بام چرا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

بسکه شب ها آتشم از تاب دل در بستر است

کس نداند کین منم یا توده خاکستر است

آه آتش زای من با باد استغنای تو

چون چراغ بیوه زن بر رهگذار صرصر است

محفلی دارم به سامان طرب دور از تو لیک

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

توبه بگذار اگر بلخ اگر بغداد است

جام بردار اگر هفت اگر هفتاد است

برو ای مفتی شهر اینقدر از عقل ملاف

هست شاگرد من آن کس که ترا استاد است

عنقریب است که بینی حرم از صید تهی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

ز عشق ار شد دلی دیوانه غم نیست

به ملک پادشه ویرانه کم نیست

اما خواهم ز خط یار و دانم

که در طومار فطرت این رقم نیست

دوام عمر خواهی جام بردار

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

نه چو هر بار دگر آمد و دامن زد و رفت

برق عشق آتشم این بار به خرمن زد و رفت

تاخت بر حاصلم آن برق که از رخنه دل

آتش اندر شجر وادی ایمن زد و رفت

پیش رفتم به تظلم که رکابش بوسم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

انجمن از سمن و سوری ونسرین چمن است

آنچه نتوان به چمن یافت در این انجمن است

گر شبستان نه گلستان ز چه از قامت و چهر

سرو و سوری گل و شمشاد چمن در چمن است

خنده برق، ابر قدح، رعد نوا، باران می

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

بازم اندیشه مژگان سیاه دگر است

ملک دل عرصه جولان سپاه دگر است

نیست از زلف بتان مصلحت آزادی دل

مرغ پر ریخته را دام پناه دگر است

مهر سنجم همه در کفه استغنایش

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

شب‌ها به کشف سِرِّ دهانت به تاب و پیچ

بردم به روز و راه نبردم مگر به هیچ

نفروشمت به عالم از آن جَعدِ پیچ پیچ

مویی نه ابلهم که دو عالم دهم به هیچ

نجوای غیر اگر پیِ تَمهیدِ قتلِ ماست

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

آن مرغ که جز در چمن آرام ندارد

پیداست که مسکین خبر از دام ندارد

کافر نکند آنچه کند چشم تو با خلق

این ترک سپاهی مگر اسلام ندارد

آغاز مکن راه غم عشق که صد ره

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

لرزدم تن چو خدنگت به دل چاک آید

بگذرد ترسم از آن جانب و بر خاک آید

نه همین غیر رهم بسته ز کویت که مرا

کار صد مدعی از دیده نمناک آید

با وجود صلحا هشت خیابان بهشت

[...]

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode