گنجور

 
یغمای جندقی

کرده در آینه حسنِ رخ خُود ، شیدایت،

طره ز آن سلسله‌ها ریخته اندر پایت

رخت بر بام سموات کشد فتنه اگر

جلوه ناز بدین شیوه کند بالایت

کمتر از خون مدد دیده کن ای دل ترسم

که به طوفان دهد این قطره دریا زایت

گشت پایان تو پیدا مگر ای دشت جنون

بر نتابید به رسوائی ما صحرایت

نخلِ نُوخیز نه بر چوب کند تکیه ، بیا،

تا در آغوش کشم سر و قد رعنایت

زآهِ شب عالمی آسوده زیَد ، خون دلم،

گر بدین دست کشد چشم قدح پیمایت

بنه از سر غم زلفش که نبینم یغما

جز پریشانی دل سودی از این سودایت

 
 
 
سعدی

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت

تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی

کس دیگر نتواند که بگیرد جایت

همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال

[...]

امیرعلیشیر نوایی

ای حریم حرم قرب الهی جایت

طرف جنت فردوس کجا پروایت

چون شدی از حرم ملک به سیر ملکوت

بود در انجمن خیل ملک غوغایت

طوطیان حرم قدس به حرم مشتاقت

[...]

نظیری نیشابوری

ای خور اندوده به زر کرده نشان پایت

ماه فرسوده ز نعلین فلک‌فرسایت

عرش و کرسی و فلک پایه معراج تواند

برتر از کون و مکان ساخته بیچون جایت

رونق دین تو بازار ملل کرده کساد

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ای قضا و قدر ایستاده بحکم و رایت

ماه و خور آینه رای جهان آرایت

تو کدامین شهی ای عشق که چون تکیه زدی

هیچ سلطان نتوان تکیه زند بر جایت

جان بکاهد غم ایام وزتو جان بخشست

[...]

صفایی جندقی

دل همی خواست که ریزد سر و جان در پایت

اینک اندر پی خون تیغ به کف اعدایت

رخصت حرب گر از آن لب جان بخشایت

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه