گنجور

 
یغمای جندقی

سینه‌ام مجمر و عشق آتش و دل چون عود است

این نفس نیست که برمی‌کشم از دل، دود است

دل ندانم ز خدنگ که به خون خفت ولی

اینقدر هست که مژگان تو خون‌آلود است

از تو گر لطف و کرم ور همه جور است و ستم

چه تفاوت که ایاز آنچه کند محمود است

خلق و بازار جهان کِش همه سود است زیان

من و سودای محبت که زیانش سود است

مهر از شیون من وضع روش داده زیاد

یا در صبح شب هجر تو قیراندود است

هر که یغما نگرد زلف و خط او گوید

دبر دیو سلیمان زره داود است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
آشفتهٔ شیرازی

هر که را سر زوفا خاک ره مقصود است

بخت مقبل بود و طالع او مسعود است

شعله طور بود یا که گلستان خلیل

پرتو عارض تو یا شرر نمرود است

سر زخاکم نزند زآتش دل هیچ گیاه

[...]

اقبال لاهوری

خرد از ذوق نگه گرم تماشا بود است

این که جوینده و یابندهٔ هر موجود است

جلوهٔ پاک طلب از مه و خورشید گذر

زانکه هر جلوه درین دیر نگه آلود است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه