گنجور

 
یغمای جندقی

بسکه شب ها آتشم از تاب دل در بستر است

کس نداند کین منم یا توده خاکستر است

آه آتش زای من با باد استغنای تو

چون چراغ بیوه زن بر رهگذار صرصر است

محفلی دارم به سامان طرب دور از تو لیک

برگ رامش دور از آن محفل به سازی دیگر است

خاک مجلس چنگ قامت ناله مطرب غم ندیم

درد ساقی چشم خون پالاشراب و ساغر است

تا ترا رخسار مه زاید سهیل جزع من

عقد پروین تا نشان از آفتاب و اختر است