گنجور

 
یغمای جندقی

ظلمت خط تو پیرامن رخسار گرفت

یا رب از آه که این آینه زنگار گرفت

می بیاور که خبر می دهد از فصل بهار

لطف آن سبزه که پیرامن گلزار گرفت

ترک یغما سپهش از نگهی هوشم برد

بنگر این طرفه که مست آمد و هشیار گرفت

تا ترا پادشه مصر ملاحت گفتند

تهمت خوبی یوسف ره بازار گرفت

بوی خون دل خود می شنوم باد صبا

ره مگر در خم آن طره طرار گرفت

فتنه از چشم تو ایمن نتوانست نشست

جای در حلقه آن زلف زره سار گرفت

دیده شد تا دل سنگ آردش از گریه به راه

باز این ابر بهاری ره کهسار گرفت

با وجودت نکند میل به هستی یغما

خویش اغیار گرفت آنکه تو را یار گرفت

 
sunny dark_mode