گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

ترسم که وعده های تو عمرم سرآورد

آوخ که عشوه تو ز پایم درآورد

ما رخت عشق خود زبر آسمان بریم

گرمان همای وصل تو زیر پرآورد

از عشق تو بشکرم کز روی حسن عهد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

چون بهشتست جهان می باید

ببهشت او که خوری می شاید

روز شادیست طرب باید کرد

کز دل خاک طرب میزاید

شاخ از رقص همی ننشیند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد

برحال من مسکین روزی نظرت افتد

گر هیچ مرا بینی بس گوهر ناسفته

کز نرگس بیمارت بر گلشکرت افتد

گویند برو بنشین در سایه زلف او

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

دلم زدرد تو خون شدترا چه غم دارد

نه عشق تو چو منی در زمانه کم دارد

مرا بعشوه ازین بیش در جوال مکن

که دل چو وعده تو پای در عدم دارد

ز روی خوب تو دانی که بر تواند خورد؟

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

مرا از چون تو یاری میگزیرد

که خود درد منت دامن نگیرد

لب بیجاده رنگت گر شوم کاه

بایزد گر مرا هرگز پذیرد

دلم شمعیست کاندر وصل و هجرت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

هیچ کس را هوش عشق تو درسر نشود

کش غم هجر تو با مرگ برابر نشود

نتوان کشت مرا گر طمع وصل کنم

هیچ عاشق بچنین جرمی کافی نشود

جان زمن خواهی ودانی که محابانکنم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

عشق تو تا دست سوی جان نبرد

با دل من دست به پیمان نبرد

تا دل من دل ز جهان برنداشت

نام چو تو دلبر جانان نبرد

دیده همی گرید و گو خون گری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

لعل تو در سخن شکر ریزد

جزع من در سحر گهر ریزد

حس تو هر قدح که نوش کند

جرعه بر روی ماه و خور ریزد

هر نفس دفع چشم بدرا صبح

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

هر جور که بر عاشق بی‌سیم توان کرد

امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد

از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید

شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد

گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

آخر یکی بکوی فلانکس گذر کنید

در حال این شکسته دل آخر نظر کنید

ما را ز روی آن گل خندان نشان دهید

او را زحال این دل غمگین خبر کنید

با آن رخ چوماه چه نام قمر برید

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

بهار امسال بس خوش مینماید

چو روی یار دلکش مینماید

ز رنگ لاله های نو شکفته

همه صحرا منقش مینماید

مگر گل غافلست از عمر کوته

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

پشتم ز غم فراق خم دارد

رویم ز سرشک دیده نم دارد

من عشق ترا نهفته چون دارم

کم آب دودیده متهم دارد

در زیر گلیم چون توان زد طبل

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

نه چون رخ رنگینت گل در چمنی باشد

نه چون بر سیمینت برگ سمنی باشد

روی تو و نام گل نی نی چه حدیثست این

لعل تو و یاد من این خود سخنی باشد

گفتیکه مرا خواهی غم میخورو جان می کن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دل جفا بیش بر نمی تابد

جان غم خویش بر نمیتابد

مکن ایجان و دیده بی نمکی

کاین دل ریش بر نمیتابد

جانطلب میکنی مکن کایننفس

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

زنجیر چو آنزلف پراکنده نباشد

خورشید چو آنعارض رخشنده نباشد

خورشید که باشد که ترا بنده نباشد

زنجیر چو آنزلف سرافکنده نباشد

روزی که تو برگرد گلت طره فشانی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

تماشا می‌کنم از دور هرکسی دلبری دارد

چه تدبیر ای مسلمانان دل من کافری دارد

به خون من چرا کوشد سر زلفین خونخوارش

مگر زلفش نمی‌خواهد که چون من چاکری دارد

مرا گفتی گر از سنگی ترا غم نیست گرداند

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

مرا گر چون تو جانانی بباید

بجسمم آهنین جانی بباید

عتاب دوست خوش باشد ولیکن

مر آنرا نیز پایانی بباید

مرا لعلت ببوسی وعده دادست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

دل من زان کسی بیغم نیابد

که آن جوید که در عالم نیابد

چرا جویم وفا از تو که هرگز

کسی حسن و وفا با هم نیابد

دلم خون شد ببوی دوستی نیک

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

کسیکه بر همه آفاق دوستاری کرد

ببین که عشق تو در وی چه خرده کاری کرد

بکام دشمن شد دل گناه او همه آنک

بپیش روی تو دعوی دوستاری کرد

مرا از‌ آتش دل رخت صبر سوخته بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

نگارم عنبر از مه می‌نماید

ز سنبل شکل خرگه می‌نماید

رخ همچون مه او در شب زلف

دل گم‌گشته را ره می‌نماید

غلام آن رخم کِش خط دمیدست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
sunny dark_mode