گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

پشتم ز غم فراق خم دارد

رویم ز سرشک دیده نم دارد

من عشق ترا نهفته چون دارم

کم آب دودیده متهم دارد

در زیر گلیم چون توان زد طبل

کاندر همه عالمم علم دارد

رویم زغمت برنگ که گشتست

بر تو بدوجو تراچه غم دارد

چون من بود و زمن بترحقا

درویش که یار محتشم دارد

وصل تو هزار وعده ام دادست

آری نه ازین متاع کم دارد

با دلبر می ز جام زر نوشد

چون نرگس هر که شش درم دارد