گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

مرا از چون تو یاری میگزیرد

که خود درد منت دامن نگیرد

لب بیجاده رنگت گر شوم کاه

بایزد گر مرا هرگز پذیرد

دلم شمعیست کاندر وصل و هجرت

ببوسی زنده وز بادی بمیرد

نخواهم بردن از خصم تو خواری

کزین معنیم باری میگزیرد

مرا گویند حال دل بدو گوی

چه خوانم قصه چون دروی نگیرد

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
ادیب صابر

به برنایی چنان بردم گمانی

که گر دلبر نیابد دل بمیرد

کنون چون روز پیری روی بنمود

همی از روی دلبر دل بگیرد

سعدی

چو کم ‎خوردن طبیعت شد کسی را

چو سختی پیشش آید، سهل گیرد

وگر تن‌‎پرور است اندر فراخی

چو تنگی بیند، از سختی بمیرد

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه