ترسم که وعده های تو عمرم سرآورد
آوخ که عشوه تو ز پایم درآورد
ما رخت عشق خود زبر آسمان بریم
گرمان همای وصل تو زیر پرآورد
از عشق تو بشکرم کز روی حسن عهد
هر لحظه ام بتازه غمی دیگر آورد
جانم فدای باد که او هر سحرگهی
از راه دل بجان خبر دلبر آورد
گویند وصل دوست بجانی توان خرید
سهلست اینقدر اگر او سر درآورد
ای بس گهر که ریزد چشمم بدست اشک
برپای دوست و خون زدلم سر برآورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از عشق و احساسات عمیق خود به معشوق میگوید. او نگران است که وعدههای معشوقش باعث تمام شدن عمرش شود و با سادگی اشاره میکند که زیبایی و جذبه معشوق سبب سقوط او شده است. او و عشقش در آسمان پرواز میکنند و از وصال معشوق خود لذت میبرند. شاعر از عشقش تشکر میکند، چرا که هر لحظه با زیباییهای جدیدی روبرو میشود، اما غمهای تازهای نیز به او عرضه میشود. او همچنین به بادی اشاره میکند که هر روز خبر دلبرش را میآورد. در نهایت، او به این نکته اشاره میکند که اگر وصال دوست به راحتی به دست بیاید، بسیار خوب خواهد بود و از درد و اشکهای خود بر روی معشوق صحبت میکند.
هوش مصنوعی: میترسم که وعدههایی که به من دادهای، عمرم را به پایان برساند. آه اینکه لطف و زیبایی تو باعث شده من از خود بیخود شوم.
هوش مصنوعی: ما عشق خود را از آسمان میچینیم، هرچند که خوشبختی وصال تو در زیر بال ما قرار دارد.
هوش مصنوعی: از محبت تو سپاسگزارم که به خاطر زیباییات، هر لحظه غمی جدید برایم به ارمغان میآوری.
هوش مصنوعی: جانم فدای نسیم صبحگاهی که هر روز از راه دل، پیامی در مورد عشق محبوبم میآورد.
هوش مصنوعی: میگویند که برای رسیدن به وصال محبوب باید جان را فدای او کرد. اما این کار آسان نیست، فقط اگر او خود به ما نزدیک شود.
هوش مصنوعی: بسیاری از جواهرات در چشمانم با اشک برای دوست ریخته میشود و خون دل من نیز بر سرم میجوشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازگل همی نگارم سنبل برآورد
هرگز گلی که دید که سنبل برآورد
برگل هر آنچه آورد از سنبل آن نگار
نغز آورد جو خویستن و دلبر آورد
دارد به توده عنبر و دارد به رشته دُرّ
[...]
کلک تو سر به بلعجبیها بر آورد
هر چه آورد از آن دگر خوشتر آورد
پی بر بساط روم نهد نقش چین کند
سر در شب سیاه نهد اختر آورد
باشد میان ببسته بقصد سپاه بخل
[...]
چون وقت شد که کشت امیدم برآورد
از خوشه برق حادثه ای سر برآورد
صد گونه انقلاب درین بحر اگر رسد
خس را نمی برد که گهر سر برآورد
صد گلبن امید من از ریشه کند چرخ
[...]
هر کس ز قید تن دل روشن برآورد
اخگر برون ز توده خاکستر آورد
دست از طلب مکش که سمندر ز جذب عشق
از بال وپر بهم زدن آتش برآورد
چشمی که ساخت سرمه عبرت منورش
[...]
ساقی به یاد لعل تو چون ساغر آورد
ما را به دور اول از پا درآورد
آن سرزمین که چون تو پری زاید آدمی
نبود عجب که خارگل احمر آورد
گویند سرو را ثمری نیست ای عجب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.