گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

چون بهشتست جهان می باید

ببهشت او که خوری می شاید

روز شادیست طرب باید کرد

کز دل خاک طرب میزاید

شاخ از رقص همی ننشیند

غنچه از خنده همی ناساید

لاله با آنهمه کم عمری او

لبش از خنده فرا هم ناید

میکند باد صبا جلوه گری

تا نقاب از رخ گل بگشاید

گر کند ناز بنفشه رسدش

کش صبا طره همی پیراید

بود بلبل همه شب در تکرار

تاچو من بود که ملک بستاید

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

قهرت از مهر سپر برباید

خشمت از کوه کمر بگشاید

صیقل تیغ تو هنگام وغا

زنگ کفر از رخ دین بزداید

چرخ صد چشم چو تو کم بیند

[...]

حمیدالدین بلخی

فاین نجوم الجو من کف قابض

و این هلال الافق من حبل رائد

فقصر عنان الجهد فی طللب المنی

فلست بآساد العرین بصائد

کمال‌الدین اسماعیل

مفتی ملت انعام و کرم

اندرین حال چه می فرماید؟

در حق شخصی درمانده چنان

که برو خلق همی بخشاید

خفته بیمار بکنجی اندر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه