گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

چون بهشتست جهان می باید

ببهشت او که خوری می شاید

روز شادیست طرب باید کرد

کز دل خاک طرب میزاید

شاخ از رقص همی ننشیند

غنچه از خنده همی ناساید

لاله با آنهمه کم عمری او

لبش از خنده فرا هم ناید

میکند باد صبا جلوه گری

تا نقاب از رخ گل بگشاید

گر کند ناز بنفشه رسدش

کش صبا طره همی پیراید

بود بلبل همه شب در تکرار

تاچو من بود که ملک بستاید