گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

لعل تو در سخن شکر ریزد

جزع من در سحر گهر ریزد

حس تو هر قدح که نوش کند

جرعه بر روی ماه و خور ریزد

هر نفس دفع چشم بدرا صبح

سیم در دیده قمر ریزد

بر رخم از هوای تو دم سرد

چون خزان توده های زر ریزد

گر بداند حقیقت حسنت

ماه را زهره بر جگر ریزد

تیر مژگان مزن که چشم تو خود

خون صد دل بیک نظر ریزد